تنهایی و سرگردانی
سلام میخوام چن تا موضوع مختلف رو باهم اینجا بگم که درگیرش هستم. پسری متولد 1370 و مجرد هستم. از بچگی به علل مختلفی خجالتی بودم و الان هم کم و بیش باز مونده ولی خیلی بهتر شده نسبت به قبل. ینی دانشگاه که رفتم بهتر شدم نسبتا. جوری بودم که مثلا دختر میدیدم نمیتونستم حرف بزنم. ولی الان راحت تر شدم. اینو گفتم چون در ادامه باز ربطش میدم به جریانات دیگه. از زمانی که دانشجو شدم کلا از خونواده جدا شدم و به زندگی دور از خونواده دیگه عادت کردم. دانشجویی و بعدش سربازی و بعدشم که الان شاغل. هستم باز در شهری دور از خونواده ام دارم کار میکنم.زمان دانشجویی با دختری آشنا شده بودم که تقریبا یه مدتی باهم بودیم و قصدمون هم ازدواج بود ولی بنا به دلایلی این ازدواج سر نگرفت و مجبورا به جدایی انجامید. بعد از اون ماجرااا کلا زندگی من رنگ دیگه ای گرفت. افسردگی از یه طرف و اینکه نمیتونستم هیچ کاری کنم. هنوزم که هنوزه بعد جداییمون تو سال 94 بازم هر از گاهی به فکرم میافته و اعصابم داغون میشه و نمیدونم چیکار کنم فراموشش کنم. حتی همین موضوع خیلی وقتا باعث شده حتی قید ازدواج رو هم بزنم.دختره ازدواج هم کرده و میدونم دیگه مال من نمیشه ولی خب…. چون میترسم دختری بیارم تو زندگیم که اونو هم عاشق خودم بکنم ولی فکر خودم جای دیگه ای باشه و واقعا خودمم اینو نمیتونم تحمل کنم. حالا شرایط اقتصادی ماجرا به کنار که الان به قدری سخت شده که قید ازدواج رو کلا زده ام به فرض اگه شرایط مالیم هم اوکی بود میگم توان ذهنیم و درگیری ذهنی نمیذاره کاری کنم. و خودمم این احساس رو در خودم دارم میبینم که نیاز به یک همدم دارم و بخاطر همین تنهایی خصوصا که در یک شهر غریب هستم نیاز به یک همدم رو واقعا حس میکنم ولی میگم شرایط مالی و درگیری ذهنیم از شکست عشقی قبلی نمیزاره کاری بکنم. در رابطه با اون حس خجالتی هم که گفتم به این میخواستم ربطش بدم که الان متاسفانه بخاطر خجالتی بودن که هنوز یکم مونده حتی نمیتونم اگه از کسی خوشم اومد برم جلو و ابرازش کنم و واقعا
. خجالت نمیزاره کاری بکنم. واقعااموندم چیکار کنم
ببخشین مزاحم شدم.
با سلام خدمت شما دوست عزیز
احساسات شما درباره موضوعاتی که عنوان کردید کاملا قابل درک است.
توجه داشته باشید که اگر چه جدایی دورانی دارد که سخت است و چاره ای نیست جز آن که با ان روبرو شوید و آن را پشت سر بگذارید اما ظاهرا اکنون با توجه به گفته هایتان پنج سال از آن موضوع می گذرد و این که هنوز ذهنان مشغول آن است و پرونده آن رابطه در ذهنتان بسته نشده است جای سوال دارد و حتما نیاز به بررسی پ ارزیابی دقیق و دریافت کمک حرفه ای در ین زمینه هستید تا در صورت لزوم مداخلات مورد نظر را دریافت کنید و بتوانید این رابطه را برای خودتان تمام شده بدانید و اگ ر خودتان تا به حال نتوانسته اید حتما به کمک یک فرد متخصص نیاز دارید.
درباره کم رویی و موردی که مطرخ کردید هم موضوعی نیست که حل شدنی نباشد و باید مهارت های جدیدی را بیاموزید و خودتان را در مواردی توانمند تر سازید تا بتوانید با برخی مسائل بهتر کنار بیایید و با کاهش میزان أسیب پذیری در خودتان در مسیر تحقق نیازها و خواسته هایتان اقدامات لازم را انجام دهید و از تجربه به دلیل ترس از شکست اجتناب نکنید و این هم باز موضوع دیگری است که باید برای حل و فصل آن از یک فرد متخصص کمک حرفه ای دریافت کنید.
بنابراین با توجه به این موارد به شما توصیه می شود حتما قبل از این که خلق شما بیش از این کاهش یابد و دچار اختلال شدید تر و افت کارکرد در حوزه های مختلف زندگی تان بشوید به یک روانشناس و یا مشاور مراجعه کنید و از طریق دریافت جلسات مشاوره فردی به صورت حضوری و یا غیر حضوری مسائلتان را پیگیری کنید تا بتوانید با شناسایی و برطرف کردن موانع درونی و بیرونی تان برای حرکت موثر، به سمت تحقق نیازها و خاسته هایتان حرکت کنید و در مسیر برآورده شدن اهدافتان اقدامات موثر لازم را انجام دهید تا با استفاده از راهکارها و راهنمایی های دقیق تر بتوانید کیفیت زندگی تان را ارتقا دهید و در جهت زندگی دلخواهتان قدم بردارید.