حال خودم را نمیدانم
سلام. چند وقت پیش دختری که همکار من بود پس از یکی دو هفته پیام بازی که همیشه هم از طرف خودش شروع میشد به من ابراز علاقه کرد. روز اول بدون دلیل رد کردم. بعد مجددا رفتارش را دیدم یکم علاقه در من ایجاد شد. ولی نمیدونم چرا با وجود اینکه خیلی دختر خوبیه گاهی وقتا حس میکنم به دلم نمیشینه. بعضی وقتا خیلی دوست دارم کنارش باشم. تصمیم گرفتم بیشتر بشناسمش که همین منو بیشتر به ترس انداخت. تو حرفاش گاهی ضد و نقیض پیدا می کنم. گاهی وقتا حس میکنم راستشو نمیگه. یکم از مشکلات روانیش گفته یا اینکه در گذشته ایرادش میگرفتن و همه باهاش بد بودن حتی پدر و مادر و مسخرش میکردن اما چیزی برای مسخره کردن نداره. نمیدونم همین شناخته بیشتر منو به شک انداخته حرفاش دلم رو میریزونه. بنظرم فقط به خاطر که اینجور بلاها سرش اوردن ابراز علاقه کرده که خواسته یکی دوستش داشته باشه نه اینکه واقعا منو دوست داشته باشه. تو همین سه هفته یه بار به خاطر اینکه بهش گفتم شک اینجوری دارم تصمیمم بود که قطع کنم ولی با من حرفایی زد که دلم سوخت اون حرفاش کاملا راست بود. و الان هم به نظرم جوری شده که اگه بخوام بهم بزنم نمیشه. لطفا راهنماییم کنید چطور اگه بخوام به هم بزنم خودمو تو چشمش بد کنه که خودش بخاد بکشه کنار؟ یا اینکه چطور اعتماد پیدا کنم. در ضمن هنوز خانواده یا کسی نمیدونه
سلام به شما دوست عزیز
نگرانی هایی که دارید قابل احترام می باشد اما در این مسیر در هرصورت این خانم با تمام گذشته ای که داشته اند شما را دوست دارند و این موضوع را بیان کرده اند و خب نیاز است که شما از خودتان سوال کنید که آیا می توانید بدون ترحم با شناختی که نسبت به ایشان دارید به این رابطه ادامه بدهید؟ در هرصورت شما نیاز است که براساس شناخت و احساسات و معیارهایی که دارید در این مورد تصمیم گیری کنید و اگر واقعا تمایلی به ادامه ارتباط ندارید در احترام آن را بیان کنید و بقیه مسیر زندگی این خانم را به خودشان بسپارید چون ادامه رابطه از روی ترس و یا ترحم باعث می شود که جدایی به مرور سخت تر شود.
در مورد اعتماد کردن خودتان خب با شناخت بهتر خودتان و این خانم و هدفی که از این رابطه دارید می توانید در این مورد بهتر تصمیم گیری کنید.
راستش اوایل ترحم داشتم. بخاطر اینکه از لحاظ قدی هم تقریبا یکسان بودیم و هم اینکه دیدم اینجوره اوضاعش. ولی الان علاقه هم دارم تا حدودی. فقط اعتماد کردن برام سخته. بخصوص این قسمت که حس میکنم بخاطر اینکه میخواد از سمت کسی دوست داشته بشه اومده سمت من. یه چیزدیگه هم اینکه خودش میگه گاهی مادرش میگه کاش نداشتیمت. لپاصلا نمیتونم تصور کنم پدر مادری چنین چیزی به دخنرشون بگن هر جوری هم که باشه. هیچ وقت هم دقیق نمیگه چرا جذب من شده فقط یه بار گفته من قلب میخوام هر جوری باشه ظاهرت من قبول می کنم.
هدف من فقط ازدواجه. من تا حالا تو رابطه ای نبودم برای همین حس میکنم ترس و شکم به جاست.
هر انسانی تمایل به دوست داشته شدن و دوست داشتن دارد و خب این یک امر طبیعی هست و خب اصلا به این معنا نیست که تنها به دلیل کمبودها ایشان به سمت شما آمده اند.
اما بهتر است که با شناخت بهتر و بیشتر در این مورد تصمیم گیری کنید و خب به ایشان هم بیان کنید که هدفتان شناخت هست و خب در این مسیر مراجعه به مشاور پیش ازدواج کمک زیادی در این مسیر خواهد کرد که با شناخت بهتر و بیشتر تصمیم گیری کنید.