سلام
من ۲۰ سالمه پدرم ۶ ساله پیش فوت شدن توی این ۶ سال خیلی سختی کشیدیم تا زندگیمون ب روال عادی برگرده ولی من حس میکنم واسه کسی مهم نیستم حتی خدا هرچی ازش میخوام چه کوچیک چخ بزرگ بهش نمیرسم یکسال تمام خودمو توی اتاق حبس کردم فقط درس خوندم و خوندم توی ازمونا موفق بودم ولی دقیقا کنکور شد برعکس همشون هر بار صداش میکنم هر بار کمکشو میخوام پشت میکنه بهم .مادرم خیلی خانم معتقدی هسش ولی پارسال متوجه شدم با ی اقایی ک مجرد هم هستش دوسته بعد از چند پقت فهمیدم با اون به هم زده و حالا با ی اقای متهلی صحبت میکنه خیلی به هم ریختم حالم خیلی بد بود توی همون دورام با اقا پسزی اشنا شدم الان با هم هستیم پسر خوبیه ولی چند ماهی هستش ک حس میکنم دوسم نداره به بهانه کار زیاد و درگیری فقط شبا یک ساعتی بهم پیام میده بهش میگم اگه دیگه نمیخوای باهام باشی خب بگو میگه نه دوست دارم فقط کار دارم نمیدونم باید چیکار کنم دیگه حتی خدام ک بنده اشم دوستم نداره چه برسه به بنده هاش