خستم:)
سلام. خسته شدم، دارم دیوونه میشم:) تو زندگیم مشکل زیاد داشتم اما از وقتی این یکی رو فهمیدم توان ادامه دادن زندگی رو هم ندارم
من خوددرگیری دارم اینو کاملا می فهمم
سر این عشقمو اذیت می کنم
همه رو اذیت می کنم، همه میگن دمدمی مزاجی
فرزند طلاقم
و یه مشکل خاص دیگه هم دارم که همیشه زندگیمو تحت الشعا قرار میده (فکر کنین معلولیت جسمی ای هست که هیچکس درکش نمی کنه)
امروز رفتم به عشقم گفتم که باید از هم دور باشیم می خواهم قدرتمند بیشتر بدونم، آخه وقتی پیش همیم نمی تونم درست باهاش برخورد کنم از نظر خودم البته. بعدش هم اونو کلی اذیت گردم چون عاشقمه و نمی خواد ازم جدا بشه هم خودم اونقدر گریه کردم چشمام داره در میاد از جاش!
قبل از اینم دو روز پیش واقعا دوست داشتم زندگیمو تموم کنم
خسته شدم! از خودم خسته شدم که همه رو خسته می کنم!
لابد می پرسین سنم چقدره؟! هه! بگم میگین بچه ای برو دنبال درس و مشقت! آقا خانم، درس من خوبه! بی خیال این عدد و رقم کوچیک من بشین! نه مثل همسنامم، نه قدر اونا می فهمم! فقط کمکم کنین که از کل دنیا طرد شده ام!:)
شب ساعت سه هست. کور شدم از گریه کردن قبلاً افسردگی داشتم اما خوب شده بود. الان افسردگی ندارم اما اونقدری درگیری ذهنی دارم که خستم کرده! یه آینده مبهم و پر از وحشت! نگاه های پر از تمسخر و سرزنش!خستم خسته! دلم واسه عشقم میسوزه که اینقدر پام می مونه، اینقدر بهش قول دادم اما واقعاااااا به خودم اعتماد ندارم! آخه مگه آدم عشقشو اذیت می کنه؟! پس چرا من این کارو می کنم با این حال دیوانه وار عاشقشم پدر و مادرم، کسایی که همیشه ادعا می کردن پیشم هستن درست جایی که باید درکم می کردن طردم کردن! اونم نه اینکه بندازنم بیرون از خونه! گفتن درکم کردن اما اونقدر مسخره شدم و حدی گرفته نشدم که از زندگیم سیرم! اگه به عشق قول نداده بودم عمرااااا الان به ادامه این زندگی فکر می کردم! من اگه بمیرم اون هیشکی رو نداره یه بیچاره هست عین خودم! هه! چه فایده؟! من واسه رسیدن به اون باید تقریبا همه چی رو له کنم و از کشور هم برم! هیییییی! بدبختی پشت بدبختی! الان همه مشکلام به درک،فقط چیکار کنم که این خوددرگیری رو نداشته باشم؟! فقط لطفاً اینجا کمکم کنین چون اصلااااا نمی تونم برم پیش روانشناس!
مثلاً دارم با عشقم حرف می زنم، بهش قول میدم که تا تهش هستم، بعدش میام می شینم فکر می کنم اگه اینطوری شد و نتونستم بمونم چی؟! اگه در آینده نظرش عوض شد چی؟
یا مثلاً یه تصمیم در مورد شغل آیندم می گیرم، بعد اونقدر اینترنت رو زیر و رو می کنم که میگم نه پشیمون شدم، حالا یه گزینه دیگه و دوباره از اول…
من اینجوری نبودم! الان دیگه همه بهم میگن دمدمی مزاج! هر چی اعتماد به نفس داشتم نابود شده! یه زمانی تو تلویزیون برنامه اجرا می کردم الان وقتی دارم خصوصی هم حرف می زنم با عشقم بازم شک می کنم به حرفی که بهش میگم!
متنفرم که امید کسی رو نا امید کنم! اما این کارو می کنم! همه رو اذیت می کنم! لعنت به من) هووف خستم! من حتی الان نمی دونم از خودم و زندگیم و آیندم چی می خوام! یه آدم حبس شده تو خونه ام که نه حوصله جایی رو دارم نه چیزی رو. نه آزادی دارم که حتی شده برای یه بارم ببینم عشقمو کار یواشکی هم نمی کنم از خونوادم اهل دروغ هم نیستم! فقط خستم! همین
تا کی ادامه داره؟! من فقططططط الان یه چیزی می خوام! آزادی و رهایی مطلق
می خوام مال خودم باشم تا بفهمم از زندگیم چی می خوام
خسته شدم از این که فقط با سنم حرف می زنند
سنم کمه، خیلی کمه قبول دارم من دنبال بزرگ شدن نبودم و نیستم اما وقتی قراره بزرگ بشم پس زود بزرگ شم تموم شده دیگه دردام! کاش چشمامو ببندم
یا بیدار نشم
یا برم بیست سال جلوتر
یا برگردم زمانی که کاش متولد نمیشدم!
چرا اینجا هیشکی جواب نمیده؟!!!!
ببین میدونم حالت بده، میدونم خسته ای. منم همین چیزا رو همش بهم میگن اما ببین تو خودت باید پشت خودت باشی. چقد وقت میخوای؟ یک روز یه ماه یه سال یه عمر؟ باشه هرچقدر وقت میخوای اما تلاش کن. تلاش کن از این وضعیت دربیای. از عشقت وقت بخواه.به خودت وقت بده و برو خودتو پیدا کن. برای خودت وقت بذار. حل میشه. قول میدم.
سلام دوست عزیز
الان حالم نسبت به اون زمان بهتره… نمیگم خود به خود خوب شدم اما خوب یکم واسه داشتن خودم جنگیدم. یکم خودمو باور کردم و بعد از این و اون انتظار و توقع باور شدن کردم! جوابم داد این راه. درگیری های فکریم نسبتا کمتر شده اما با این حال قطع نشده چون من اونقدری بدبختی دارم که اگه یکی تموم شه در کسری از ثانیه دیگری جاشو پر کنه؛ اما خوب چه میشه کرد؟! همینه که هست!
با این حال مرسی بابت حرفاتون خیلی آرامش داد امیدوارم شما هم اگر مشکلی داشتین زود حل بشه