خواهش میکنم نظر بدید و کمکم کنیدمن خیلی تنهام
من دختری 19 سالم که با یه پسره به اسم علی20ساله در دانشگاه اشنا شدم که پسره از لحاظ مالی خیلی ضعیف بود و از 15 سالگی کار کرده و بچه شهرستانی بوده بو خرج داشگاهشو خودش میدادعکس من که وضع مالیهم خوب هست . همزمان با اشنایم مزاحم تلفنی زیاد داشتم اما جواب هیچ کدومو نمیدادم علی هم با من خیلی سرد بود و بیشتر اوقات من به اون زنگ میزدم و اونم یکی در میون جوابمو میداد تا اینکه دوست علی بهم زنگ زد گفت علی دوست نداره و شماره تورو به من داده تا من با تو دوست بشم و همزمان علی دیگه با من تموم کرد منم قبلش قسم خورده بودم اگه منو ترک کنه یا لاشی میشم یا خودکشی میکنم وقتی ترکم کرد با دوست علی قرار گزاشتم اما علی فرداش بهم زنگ زد بهم گفت عاشقتم وفقظ بهم خیانت نکن دیگه همش از 7صبح تا 3 نصفه شب بهم اس ام اس و زنگ میزد و بر عکس قبل خیلی مهربون شده بود باهم قرار ازدواج هم گزاشته بودیم تا اینکه وقتی خانوادهم فهمیدند گفت اصلا منو دوست نداشته منم رگ زست زدمو و قرص نفتالن خوردم بعدشم وقتی میخواستم باهاش تموم کنم گفت منو دوست داره اما عاشقم نیست و میخواد به عنوان یه دوست باهام باشه حتی بهتر از قدیم اما در عمل بهتر نشد و منم دوباره برای همیشه ازش خداحافظی کردم ورابطه رو کات کردم بعد علی دلیل نخواستنش گفت که من یه دختر لاشی بودمو با دوستش قرار گزاشته بودم وگرنه قبلا منو دوست داشته ..در حالی که اینطور نبودمن قسم خورده بودم اگه منو ترک کنه لاشی میشم .راستی علی عاشق دختر عمهش بود و دختر عمهش نامزد میکنه برای علی نامزدیشو بهم میزنه وبعدم عقد میکنه اینا چیزاییه که خود علی بهم گفته در حالی که دوست علی بهم گفت دختره عقد نکرده و 3شب در هفته علی خونه دخترعمهش میخوابه .حالا من واقعا از هر پسری متنفرم و واقعا توبه کردم و چادری شدمو نماز میخونم اما فکر حماقتایی که کردم دست از سرم بر نمیداره و نمیزاره به درسام و زندگیه طبیعیم برسم .تودانشگاه یه جورایی دیگه ابرو ندارم دوستای علی منو نگاه میکنن به هم یه چیزایی میگن معلوم نیست علی از من به اونا چی گفته !با یکی از دوستای علی قبلابه عنوان میانجی حرف زدم برام حرف در اوردن من با اون دوستم در ضمن دیگه خانوادهم بهم اعتماد ندارند هر چند وقت یه بار توی دانشگاه میبینمشون حس ترحم پدر مادرم گریهایی که برام میکنند هر چی میخوام سریع برام فراهم میکنند . همه اینا باعث شده نتونم زندگیه طبیعی داشته باشم عصبیم افسردهم از تو شکستم حتی دوباره به فکر خودکشی افتادم که خودموبندازم جلوی کامیون اما این بار برای علی نیست ازاون که متنفرمو جزو بشر حسابش نمیکنم دلیل خودکشیم عزاب وجدانمه بی اعتمادیه خانوادهمه انگشت نما شدن توی دانشگاهه به نظر شما چی کار کنم خواهش میکنم نظر بدید من خیلی احمقم
با عرض سلام.
به هر حال این قضیه بخشی از زندگی شماست. شم باید تلاش کنید این موضوعات رو فراموش کنید و از خدا بخواید که کمکتون کنه. هر وقت فکر خودکشی به ذهنتون خطور میکنه به خدا و مجازات سنگینی که برای این کار در نظر گرفته فکر کنید. به مسجد برید،نماز هاتون رو اول وقت بخونید،قرآن بخونید. وقتی خانواده شما ببینند که شما به مسایل دینی اهمیت بیشتری نسبت به قبل میدهید مطمینا به شما دوباره اعتماد خواهتد کرد.
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما باید بگم که انسان جایزالخطاس و خدا در توبه رو همیشه باز گذاشته به قول معروف صد بار اگر توبه شکستی باز آی. شما به راحتی میتونید اعتماد خانوادتون رو جلب کنید و به زندگی عادیتون برگردید الان جای امیدواریه که از اون پسر متنفر شدید و به اشتباهتون پی بردید عذاب وجدان شما یه چیز طبیعیه و بهترین راه حل برای مشکل شما گذر زمان و صبوری هست شما میتونید به خدا توکل کنید و همونطور که حامد جان گفتن نمازاتون رو بخونید قرآن بخونید واگه بتونید یه دوست دختر داشته باشید که باهم به مسجد برید می تونید به آرامش برسید چون محیط مسجد آرامش بخشه وهمچنین میتونید برید مشاوره تا بهتر راهنماییتون کنن وبه نتیجه بهتری برسید! طبیعتا الان خانوادتون بیشتر از قبل روی شما حساس هستن شما باید بیشتر از قبل مراقب رفتار و کاراتون باشید تا اعتماد خانوادتون رو هم جلب کنید و به لطف خدا به زندگی عادیتون برگردید! فقط لطفا اگه اینطور شد به این راحتی آرامش زندگیتون رو به خاطر احساسات بچگانه خراب نکنید !!من شخصا براتون آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم!