باسلام.من همسری عصبی دارم وتقریبا نزدیک به10 سال باخودش وخانوادش که نه جهازی دادن بش نه وایسادن که درست عقد کنیم مراسم بگیریم به اجبار اومدن محضر امضا کردن رفتن اما دوروز نشده بوده با ارتباط با دخترشون زندگی ارومی نزاشتن تجربه کنم بگذریم بعد 10 سال وبا یک فرزند4ساله بخاطر مسایلی که من نمیفهمم یعنی چی به همسرم شک کردم.من موقعی تنها بودم همسر با ارتباط با همسایها امار منو میگرفت بارها امتحان کردم هرجایی که با سرصدا کاری انجام میدادم همسرم با برگشت به منزلمستقیم همون نقطه رو بهم میریخت.اما مسایل به اینجا ختم نشد.کم کم احساس کردم همسرم حالات رفتاریش تغییر کرده شبها که از منزل خانوادش یا بیرون میرفتم دنبالش میدیدم حالت چشاس عضو شده وحشتناک عصبی بود طوری که با فرزندمونم نمیتونست کنار بیاد.بعد یه مدت دهان و معدش بوی وحشتناک بدی میدادوگاهی یکباره حالش ورنگ روی صورتش عین گچ میشد ومن اجبارا بهش شربت ابلیمو میدادم ومیگفتم دراز بکشه که حالش نهایت نیم ساعته خوب میشد.احساس میکردم داره چیزی مصرف میکنه.کم کم دیدم سبک ارایش عوض کرد با اینکه چادری هست
تااینکه یکبار که تنها بود بنده بردمش منزل خانوادش وسریع برگرشتم منزل وتو اتاق خواب بوی شدید ومتعفن عرق یه شخص غریبه که مشخص بود بخاطر تحرک زیاده هست.مساله اینجا برام شک برانگیز شد که قفل در سالم هیچ چیزی کم نشده بود وبدتر زمانی شد که با همسرم درمیان گذاشتم دیدم بجای نگرانی شروع به مشاجره کرد واصلا نگرانی بروز نداد
من توساختمون طبقه اخرم وکم کم شاهد ازار شخصی شبهاروی بام منزل بودم وجالب با تمسخر همسرم همراه بود تا متوجه شدم از ساختمان بغله این مسایل وهمسر بنده هم در ارتباطه با این مسایل.

کم کم توخیابون احساس میکردم توصورت هر پسری که یمقدار بر رو داشت نگاه میکرد من اهمیت نمیدادم تا اینکه یکبار اعتراض کردم که با جنگ دعوا اعلام کرد که میخواد دنیا رو ببینه.تورابطه جنسی با اینکه میدونست من حساسم به صدای بلند توشرایط اپارتمانهن وسالها خودش رعایت میکرد یکباره شروع کرد به بی حیایی به طوری که بارها وسط رابطه من رابطه رو رها کردم با اینکه بهش هی تکرارو گوش زد میکردم احساس میکردم خوشحال از این وضعیت وکلا از ازار دادن من لذت میبرد.کار به جایی رسید که بجون منو میرسوند.
تا جایی که یک شب بیرونش کردم هم بخودش هم برادرش پیغام دادم که خودمو میکشم واین کار کردم.به لطف الله وپدرم زنده موندم وشاهد بودم که هیچ عکس العملی از طرف زن و برادرزنم تاروزبعد که منتقلم کردن بیمارستان نبودم.الان 40روزه که منزل پدرم هستم توبستر همسرم رفته منزل خودمون مایحتاجش کاملا تامینه.الان هرچقدر التماسش میکنم که خودش حقایق بهم بگه تا بدونم پی برده به اشتباهش.همه چیو انکار میکنه خودشو یه شخص اسیب خورده از سمت من نشون میده.
میخواستم ببینم ایا باید ادامه بدم وراهی هست برای اطمینان مجدد به همسرم ویاطلاق راه نهایی من بخت برگشتس