دیگه هیچ چیزی برام لذت نداره ،همش دوست دارم با جنس مخالف دوست بشم اما موقع دوست شدن پشیمون میشم و دوباره فک میکنم که این هم پایانی نداره،همش با گوشی خودمو سرگرم میکنم اما هیچکی نمیدونه تو دلم چی میگذره و من چقد تنهام،شبها سراغ خود ……میرم ولی اینم برام لذتی نداره،فقط با بی حوصلگی دارم به حرفای بزرگترا گوش میدم و کمکشون‌میکنم و زندگی کسل کننده شده ، درس هام رو نمیخونم و حوصلشون رو ندارم و از خودم بدم میاد، دوست داشتم المپیاد شرکت کنم اما ….. جا زدم و دارم تو گل فرو میرم،دوست دارم یه جایی برم که هیچکی نباشه و تو درد خودم بمیرم، بعضی وقتا میرم دنبال عشق زندگیم بگردم اما …… من همیشه درس خون بودم و زبان زد فامیل ، یه هنر مند بودم ، یه آچار فرانسه که هر کاری رو میشد بهش بسپاری اما از سن ۱۱.۱۲سالگی عوض شدم و سقوط کردم تا حالا که ۱۷ سالمه و تو سال دهم تحصیل میکنم وتو این سال های سرنوشت ساز دارم خودمو میبازم.دیگه خسته شدم و فقط دوس دارم فیلمای عاشقانه غمگین ببینم و گریه کنم ،انقد گریه کنم که بغض بدنما فرا بگیره، فک میکنم زندگی تو ایران بدبختیه و عاشق زندگی کردن تو کالیفرنیام، دیگه نمیدونم چکار کنم لطفا کمکم کنید دیگه دارم افسرده میشم🥺😭‌