13
رابطه
سلام خسته نباشید.پسرم 21 سالمه.سال پیش با یه دختری دوست شدم گفته بود طلاق گرفتم 24 سالشه.بعد گذشت چند ماه که به هم وابسته شدیم و اون قبول کرده که هر وقت بخوام ازدواج کنم ازم جدا میشه.بعد چند ماه گفت بچه دارم که چون دوسش دارم قبول کردم گفتم عیب نداره.بازم بعد چند ماه فهمیدم طلاق نگرفته.و زندگیش با همسرش جهنمه و از رو ناچاری باهام دوست شده.باهم فاصله داریم یه ماه دوماه یکبار همو میبینیم.الانم باهم حرف میزنیم و همو دوس داریم.تو این یسال یه گرون ازم پولی چیزی هم نگرفته فقط رابطه عاشقونس و محبت میخواد.میخواستم راهنماییم کنین که ادامه بدم؟؟؟کارم اشتباس؟؟ زحمت نباشه یه مشاور کلی بدین بهم ممنون
دوست عزیز کلی دروغ بهت گفته اول اینکه طلاق گرفته بعد اینکه بچه داره خلاصه دوست نداره داره ازت استفاده میکنه جون تر از اونی که فکر کنی عاشقی مطمئن باش کیس بهتری با شرلیط بهتر و صد البته قابل اعتمادو صادق تر پیدا می کنی به خاطر جونیته میگی عاشقشی هوسه بزار بره تمومش کن کات کن دوست من
ممنون از نظرتون.ولی چیزی ندارم که بخواد استفاده کنه ازم.تو این یسال حتی بهش شارژم نزدم.دوماه یبار همو میبینیم هر روز نبینیم که بگیم میخواد استفاده دیگه بکنه.معلومه اون فقط خودمو میخواد و محبت میخواد.
اینکار مصداق خیانته و خود شما از عواقب اون اگاهید …
اگر رابطه رو ادامه بدید ایشون هر روز به شما وابسته تر میشه و از طرف مقابل زندگیش هر روز جهنم تر … به همین خاطره شما هم در از هم پاشیدگی زندگی این خانم نقش دارید و امروز که متوجه شدید بهتره رابطه رو تموم کنید …
این خانم هم باید بدونه یا باید با رسیدن به تفاهم زندگی رو نجات بده و یا تصمیم جدی و قاطعی بگیره ..که قدم اولش مشاوره کردنه
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
ممنون از پاسخگویی ولی یه بحث دیگه اینه.وقتی متوجه شدم گفتم کارت خیانته.زندگیش طوریه که از همسرش سرشو میپوشونه یعنی اون حد هست زندگیش.وقتی متوجه شدم گفتم کارت خیانته و من باعث میشم زندگیت از هم بپاشه گفت زندگی من با اومدنت بهتر شده.بد نشده که با رفتنت درست شه
توجبه دوست عزیز شاید برای این خانم بهتر باشه ولی خودتو بزار جای شوهرش بعد قضاوت کن در اصل کار این خانم خیانت به شوهره و دیگر هیچ توجیه ای قابل قبول نیست مگر اینکه تصمیم بگیره به زندگیش برسه بی خیال شو بفرست بره زنگیشو درست کنه . بعد ها خودت به این نتیجه میرسی شاید دیر شده باشه ولی مطمئن باش کسی نیست که بتونی بهش اعتماد کنی و باقی مانده عمرت رو باهاش زندگی کنی
قابل اعتماد هست ولی کمه. یساله باهاشم هرجا میره زنگ میزنه گوشیشو باز میذادا براپ یبار نشدا که زنگ نزنه.اتفاقا مثل این پیدا نمیشه که شرایطشو قبول کردم.زندگیش بدتر از اونیه که بخوای فکرشو بکنی.با سن کم ازدواج کرده.نزدیک پنج ساله از شوهرش سرشو میپوشونه فکرشو بکن زندگیش چجوریه.باز ممنون از نظرتون
من تجربشو دارم دوست من تازه دختره نه ازدواج کرده بود نه دروغ میگفت فقط ۲ سال از من بزرگتر بود تقریبا هم سن تو بودم بعد چهار سال فهمیدم که کجای کار بودم باید همه جوانب رو در نظر بگیری
یک ازدواج کرده
دو بچه داره
سه بزرگتره
چهار بهت دروغ گفته
و خیلی فاکتور های دیگه که خودت بهتر میدونی
در هر صورت تصمیم خودته و زندگی یک روز نیست یک عمر باید با تصمیمت زندگی کنی یا کنار بیای به قول شما من شرایطشو نمی دونم
شما ببین کار دارین ؟ سربازی رفتین ؟ خونه دارین ؟ چقدر به حمایت خانوادتون نیاز دارین
به هیچ عنوان نمیشه یک زندگی نو و خوب رو بدون حمایت خانواده شروع کرد تصمیم درست بگیر
من رابطمو که قطع کردم یک سال طول کشید که فراموشش کنم ولی الان خوش حالم راستی مشکلاتم چیزای دیگه ای بود و نامزد هم داشتم .
سلام.من ۲۴سالمه از وقتی ۱۵سالم بود پسرعمم به من ابراز علاقه میکرد ایشون ۱۰سال بزرگتر از من هستن از همون موقع ازبس که میگفتن ما مال همیم و قراره ازدواج کنیم کم کم با هم رابطه برقرار کردیم من اصلن راضی نبودم ولی به اصرار ایشون چون میگفتن که نیاز دارن من قبول کردم من بخدا دختر بدی نیستم هم نماز میخونم هم باخدام تو طول زندگیمم فقط با ایشون در ارتباطبودم البته ما از هک دوریم هروقت میومدن خونمون رابطه داشتیم در حد بغلو بوس یک هم نزدیکی…گذشت ایشون اومدن خواستگاری و نشون اوردن منم با وجود اینکه خانوادم زیاد راضی نبودن راضیشون کردم ما تلفنی رابطه داشتیم تا دوسال اینا که رفتیم خونشون بدون هماهنگی با من گفتن که تفاهم نداربم و جدا بشیم بهتره..پدر منم انگشترو بهشون پس داد تو این مدت هیشکس خبر نداست جز خانواده ها حالا دویال گذشته از اون ماجرا و ایشون دوباذه به من ابراز علاقه میکنن و میگن اون جزگریان یهویی پیش اومده منم چون دوسشون داشتم باور کردم حرفاشو و باز ام باهم رابطه داشتیم مخفیانه اما من همیشه بخاطر گماهایی که کردم خودمو سرزنش میکنم دارم دیوونه میشم حس میکنم ازم سواستفاده شده پسرعمم نه میاد به خانوادم حرف بزنه نه میگه منو نمیخواد موندم این وسط چه کار کنم..خواستگار دارم میخوام ازدواج کنم چون امیدی ندارم به او اصلا دیگه نمیدونم دوسش دارم یا نه بخاطر کاراش اما اگه قبول کنم ازدواج کنم چی میشه الان داغونم کاش هیچوقت نیومده بود تو زندگی من.چی باید به همسر ایندم بگم وقتی از گذشته من سوال کنه…خواهش میکنم کمکم کنید دارم میمیرم بخدا از نگرانی و عذاب وجدان
کسی رو در این رابطه جز خودتون مقصر نبینید ..چون چنان خودتون رو فردی ساده لوح و کور و دست و پابسته در برابر رابطه قرار دادید که مجبور به کارهایی شدید … امروز از اون اتفاقات روزهای زیادی گذشته و شما باید از تجربه هاتون استفاده کنید و تصمیم درست رو بگیرید نه احساسی و گرنه چند وقت دیگه میتونید همان نتیجه ای رو که امروز گرفتید رو باز تجربه کنید
سلام خسته نباشید.دختری ۲۱ ساله که سال با پسری ۲ساله دوست شدم واز دوستی بعد گذشت ۳-۴ ماه تبدیل به عشق شد که دیوونه وار همو میخواستیم خانوادها میدونستن قصد ازدواج داشتیم.تا زمانی رسید که سر ی توهین به شوهر خواهر بنده بهش برگشتم و از شوهر خواهرم طرف داری کردم.
از اون موقعه تا حالا که ۴ ماه میگذره دیگه بهم اعتماد نداره میگه نمیخوامت چون از حالا پشتم خالی کردی و طرف شوهر خواهرت که کاره ی تو نیست گرفتی.خیلی بحث داشتیم ۳ روز خوب بودیم ۱ ماه دعوا هرچی ازش عذر خواهی کردم بی فایده بود.مدامم میگه دلم شکستی تمام ارزوهام ب باد دادی. با ی طرف داری عشق زندگیت ک میمردم برات فروختی
جدای اط این موضوع من گذشته ای داشتم که طی اون رابطه ۷ ماهه بکارتم از دست دادم، اوایل رابطه بهش گفتم که این مشکل دارم و ی رابطه نا اگاهانه و بچگانه منو وارد این کارد کرد.قبول کرد هیچ اعتراضی نکرد، تا طی دعواهایی که ذکر کردم و هی از هم جدا میشدیم و باز برمیگشتیم؛نمیخواستم کل جریان بگم اما……
خیلی ناراحت شد خیلی گریه کرد که چرا از اول نگفتم مخفی کردم و دروغ گفتم،اما من دروغ نگفتم فقط کل جریان نگفته بودم همین.
درکل دلش شکستم کلی ارزوها و برنامه برای اینده داشتیم ولی همه رو خراب کردم با ابن وجود واقعا دوسش دارم دلم نمیخواد جدابشم وایسته نیستم اما دل بستشم.خیلی عاشقشم نمیخوام از دستش بدم.
خیلی بد کردم اما نمیتونم دل بکنم چیکار کنم دلش یه دست بیارم؟؟؟
دوست عزیز اگر عشق و علاقه بود با یک اتفاق از شما دور نمیشد … در واقع این اتفاق به نوعی بهانه برای دور شدن از شما بوده
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
سلام خسته نباشید.من و عشقم ۲ سال و نیم باهم هستیم این ۵ ماه اخیر یکی امده توی رابطمون.خیلی اخلاقش عوض شده.
هنوز دوستم داره .بهم احساس داره.دلش پیش منه خودش اعتراف کرد اما از اون دل نمیکنه چون براش ی وام گرفته…چیکار کنم با اون سرد بشه؟؟
ی روز میبینی انقدر خوبه روز بعد تغییر میکنه اخلاقش رفتارش نمیدونم چیکار کنم تو رو خدا کمکم کنید.
ما عاشق همیم بگین چیکار کنم بمونه با خودم و با اون سرد بشه؟؟؟؟
بهتره شماهم واقعیت رو ببینید و سعی نکنید احساسات خودتون رو به پای کسی که هیچ احساسی به شما نداره خرج کنید
پس اگر خرج کردید و مثل امروز غافلگیر شدید حق گله و شکایت ندارید