سلام وقت شما بخیر من یه پسر ۲۴ ساله ای هستم ک دو ساله با یه دختر خانومی هستم علارغم اختلافات فرهنگی زیادی ک بین من و ایشون هس من از یه خانواده بالا و ایشون از خانواده ای بشیار مشکل دار و طلاق هستند من بعد از متوحه شدن این موضوعات بنا ب اینکه خود دختر خانون رو دوس داشتم سعی کردم برای راضی کردن و همسو کردن همه برای رسیدن ب ایشون تلاش کنم.ایشون نوسان اخلاقی دارن یک روز محبتایی ک بم میکنن مادرم و حتی هیجکس‌تو زندگیم بم نکرده و یکروز دگ بشکل عمدی کاری میکنن ک تایم زندگی من ب تنش و دعوا بیوفته.
اینروزها مشکل من با ایشون دروغ بوده و مثل نقل نبات دروغ میگه و من درجا مچشو میگیرم و عذرخاهی میکنه ولی چون مر از کار های اشتباهیه هی دروغ هی دروغ هی دروغ و هی عذرخاهی و منم چون دسوش دارم و بعد ۲ ۳ سالی ک باهاشم وابستشم و یکمم دلم میشوزه واسش ک تو اون شرایط خانوادگی مزخرفی ک قراره گرفته از اونا بکشمش بیرون ازش میگذزم وای رفته رفته ک گذشته تنبیهاتمم براش بی اثره یعنی بش میگی بعد این همه‌مدت کات میکنما باهات مهم نیس واسش یا مثلا ب مادرت میگم ک این وضعیت جیه و جرا تو داریواینکارارو میکنی میگه من از هیشکی نمیترسم یعنی ترمز نداره منم مجبور میشم با دعوا درگیری و هزارتا اهرم دگ بالاخزه ب ترس بندازمش تا ترمز حرفای چزت پرتی ک میزنرو بکشه
بنظرتون من جیکار باید بکنم؟