سلام وقتتون بخیر
مدت زیادی هست که با آقایی آشنا شدم ایشون 12 سال خارج از کشور زندگی میکردند و تصادفا توی یک مرکز زبان باهم آشنا شدیم در ابتدا خیلی به من ابراز علاقه میکرد طوری که حتی شماره من رو هم از مدیر مرکز گرفته بود و با دادن پیامهای مکرر و اطلاع از و ضعیت من خیلی بهم نزدیک شد در ابتدا ایشون اطلاع پیدا کردند که من توی یک رابطه ای که خیلی هم جدی نبوده ضربه خوردم و به بهونه کمک به من نزدیک شدند و رفته رفته اونقدر بهم نزدیک شد با پیامها و تماسها و ملاقاتهای مکرر که منم به اون علاقه مند شدم قابل ذکر هست که ایشون 11 سال از من بزرگتره اما از همون اول خیلی حس میکردم از لحاظ فکری بهم نزدیک هستیم و الانم همه چیز خوب پیش میره اما مشکل من ترس از آینده هست خیلی آدم معقول و خوش برخوردی هست و این رو از روی یک شناخت کم نمیگم بلکه بارها رفتارشو در برخورد با مسائل متفاوت دیدم
اما خیلی کم از آینده حرف میزنه اینکه تصمیمش چیه برای رابطه مون؟
از بلاتکلیفی خسته شدم از طرفی بارها خواستم همه چی رو تموم کنم اما مانع شد الانم نمیدونم چیکار کنم؟
خیلی بهش علاقه دارم و این وابستگی شدید منو میترسونه کاش میفهمیدم چرادر مورد آینده و با هم بودنمون چیزی نمیگه
گاهاپیش اومده که در موردبرخی مسائل صحبت کنه اما بحث ازدواج نه حس میکنم از مسئولیت میترسه
حتی پیش اومده که باهاش سرد برخورد کنم و بلافاصله واکنش نشون داده و از این موضوع ناراحت شده…
میترسم چون که میدوونه من قبلا شکست خوردم بخاطر ترحم و اینکه دوباره ضربه بخورم پیشم بمونه!
نمیدونم خیلی سردرگمم کمکم کنین……….