سلام ، دختری ۲۸ساله هستم، که در سن ۱۸ سالگی از روی احساساتم تصمیم به نامزدی با پسرخاله ام گرفتم ، از اونجایی که تا به حال با پسری معاشرت نداشتم ، ارتباط در دوره نامزدی با نامزدم خیلی سخت بودم به طوریکه نمی تونستم به راحتی با ایشون حرف بزنم و ایشونم خیلی اخلاقیاتشون مثل من بود .همیشه به ازدواج و عاشق شدن بدبین بودم اما احساس نیاز به یک شریک زندگی رو داشتم و هیچ وقت نتونستم عاشق کسی بشم ، ترس از ازدواج و عدم عشق باعث شد که نامزدیم رو بهم بزنم ولی با وجود اینکه ۸ سال از این اتفاق میگذره در طول این سال‌ها خیلی به ایشون فکر میکنم و شخصیتی دارم که در مقابل جنس مخالف گارد میگیرم و اجازه آشنایی رو به کسی نمیدم. شخصیتم ضد مرد هست ،به دلیل اختلافات پدرو مادرم ، ازدواج رو کاری بیهوده می دونم .هر کسی هم بهم ابراز علاقه کنه حس خوبی ندارن نسبت به این اتفاق.

در این ۸ سال همش تو ذهن مرور میکنم که کار درستی بود که رابطه رو بهم زدم یا نه؟

یه موقع هایی پشیمون میشم ولی یه موقع هایی نه.

با وجود اینکه نامزد سابقم از هر لحاظ مورد خوبی برای ازدواج هست.

بیشتر اوقات دو دل هستم که به خاطر احساس گناه هست که بهش فکر میکنم یا از سر علاقه ست؟

یه چند بار هم که از اطرافیانم در مورد احتمال ازدواجش شنیدم ، خیلی ناراحت شدم.

از احساسم نسبت به ایشون مطمئن نیستم؟

آیا واقعا به ایشون علاقه دارم یا نه؟

یا به خاطر منافع خودم و پیدا نکردن فرد بهتر به ایشون فکر میکنم؟

گاهی اوقات فکر میکنم از لحاظ ظاهری از ایشون خوشم نمیاد.

الان ۸ ساله که فکر و خیال داغونم کرده، افسردگی گرفتم و ۸ ساله که دارم عمرم رو به بطالت میگذرونم.تا این سن شغل درست و حسابی ندارم ، اغلب به موقع نمیخوابم و اغلب روزها کلا خوابم، هیچ هدفی ندارم ، در صورتیکه قبل از این اتفاق به تحصیلاتم امیدوار بودم با وجود اینکه لیسانس دارن شغلی پیدا نکردم و برای خیلی از کارهای زندگیم کاملا بی انگیزه شدم.