سردرگمی
سلام
من ۱۶ سالمه و سال اول دبیرستانم.زندگی خوبی دارم و شدیدا عاشق خانوادم هستم به طوری که هیچ چیزی برام مهمتر از اونا نیست.من شدیدا مادرم و دوست دارم و وابستگی شدیدی بهش دارم.اما مدتی پیش متوجه شدم که با ی شخصی در ارتباطه که من نمیشناسم،تا اینکه بالاخره فهمیدم داره با ی مردی صحبت میکنه
من ترسیدم،من خیلی مادرم و دوست دارم و حالا ی جوری شوک زده شدم که از نگاه کردن به چشمهاش یا حتی حرف زدن باهاش طفره میرم و حالم بد میشه.
نمیتونم با کسی در این باره حرف بزنم چون میترسم و نمیخوام چهره ی مادرم و جلوی کسی خراب کنم.این موضوع که دیگه مثل قبل بهش نگاه نمیکنم من و آزار میده،تمام روز دارم گریه میکنم،نمیتونم هیچ کاری کنم،از هیچ چیزی لذت نمیبرم،حتی غذاهای مورد علاقم هم برام بی مزه شدن،از زندگی سیر شدم.اون تنها کسی بود که بهش اعتماد داشتم.اما حالا که اینجوری شده،انگار دیگه هیچکسی و ندارم
احساس میکنم اونقدر سردرگمم که دلم میخواد بمیرم
انگار با سکوتم دارم به پدرم خیانت میکنم،و اگر حتی حرفی هم بزنم خانوادم و نابود کردم.
من واقعا گیج شدم،من نمیخوام خانوادم و از بین ببرم…لطفا راهنمایی کنین
سلام به شماعزیز
قابل درک هست که روبرو شدن با این شرایط که با خلاف باورهای خودت نسبت به مادرت روبرو شده ای برای شما با فشار روحی زیادی همراه هست اما دقت کنید که بهتر است از سرزنش کردن خودت خوداری کنید چون حتی اگر رابطه ای نیز وجود داشته باشد آنگونه که در ذهن تو وجود دارد بازهم تو در این مورد تقصیری ندارید و این یک مسیر اشتباه می باشد که مادرت انتخاب کرده است .
در مورد دوم دقت کن که بهتر است مادرت را در جایگاه مادری خودش قضاوت کنی و سعی کنی در قبال احساسات و روابطی که باهم دارید در مورد ایشان فکر کنی و نه در جایگاه پدر و در حکم قضاوت و در کنار این موارد دقت کن که بهتر است وارد مشکلات پدر و مادرت نشوی چون ممکن است آنها اختلافاتی داشته باشند که تو از انها اطلاعی نداری هرچند که این موضوع بازهم در اشتباه بودن مسیر انتخابی مادرتان کمکی نمی کند اما منظور به این است که جایگاه مادر بودن یا همسر بودن متفاوت می باشد .
بهتر است همانطور که تا به حال با پدر خود و یا فردی از خانواده صحبت نکرده ای بازهم این موضوع را بیان نکنی و در زمان مناسبی در احترام آگاه بودن خود از این رابطه را با مادر به صورت مستقیم و یا در نامه بیان کنی و اگر هیچ کدام از این دو مورد برایت مقدور نیست بهتر است به روانشاس مراجعه داشته باشی تا ایشان به مادرت این موضوع را بیان کند و ایشان بعد از اگاهی از اطلاع داشتن شما می تواند در مورد مسیر خود تفکر کند و شاید هم توضیحاتی داشته باشند که شما متوجه شوید برداشتتان اشتباه بوده است .
در مورد شرایط روحی که تجربه می کنی نیز بهتر است چند جلسه مشاوره حمایتی دریافت کنی چون در سن حساس نوجوانی نیز قرار داری این شرایط می تواند برای شما آسیب زا باشد با بهبود شرایط روحی خودت می توانی در این مورد تصمیم گیری کنی که کدام مسیر را انتخاب کنی .
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
با سلام خدمت شما
دوست عزیز احساس ناخوشایندی که تجربه می کنید و احساس عدم امنیت شما با توجه به آنچه گفتید کاملا قابل درک است.
اما چندین نکته در این میان وجود دارد، اول اینکه شما هنوز مطمئن نیستید که دقیقا چه اتفاقی افتاده است و ممکن است یک سوء برداشت از سمت شما رخ داده باشد که اصلا توصیه نمی شود در این زمینه کنکاش کنید.
نکته بعدی این است که هر کسی مسئول مستقیم رفتارها و انتخابهایش است و حتی اگر چنین موضوعی واقعی داشته باشد، هیچ ارتباطی با شما ندارد و شما نمی توانید نقش نجات دهنده را برای آنها ایفا کنید.
آنها به عنوان انسانهای عاقل و بالغ خودشان بهتر می دانند چگونه با یکدیگر کنار بیایند و یا مشکلات بین فردی شان را حل کنند حتی اگر هم ندانند و مهارتهای لازم و آگاهی کافی را نداشته باشند، باز هم هیچ گونه مسئولیتی نه تنها به گردن شما نیست بلکه مداخله شما ممکن است اوضاع را بدتر و ماجرا را پیچیده تر کند.
بنابراین بهتر است اول از همه سعی کنید درباره قضاوتهایی که در مورد مادرتان انجام می دهید آگاه باشید.
اینگونه افکار معمولا به ذهن افراد می آیند اما شما باید ببینید کدام یک از آنها به درد شما می خورد و به شما در داشتن یک زندگی بهتر کمک می کند.
بهتر است سعی کنید مادرتان را با وجود اینکه ممکن است در حوزه های دیگر زندگی شان انتخابهای نامناسبی داشته باشند، همانطوری که هست بپذیرید و در نظر داشته باشید تازه اگر چنین موضوعی واقعیت هم داشته باشد مسئله ای بین پدر و مادرتان ومربوط به ایفای نقش همسری است نه مادری.
بنابراین ایشان همچنان مادر خوب و قابل اعتمادی برای شما هستند و اگر بخواهید اینگونه موضوعات را به تمام شخصیت ایشان تعمیم دهید و از روی یک رفتار درباره ایشان قضاوت کلی انجام دهید دچار یک نوع خطای شناختی یا اصطلاحا ذهنی شده اید که واقعیت را تحریف شده به شما ارائه می دهد.
بنابراین اول از همه بدانید که شما کاری انجام نداده اید که بخواهید بابت آن احساس گناه داشته باشید و یا فکر کنید که اگر چیزی به پدرتان نگویید خانواده تان را از بین برده اید.
بلکه مسئولیت رفتار هر کسی با خودش است و شما هم اگر مداخله ای نمی کنید به این دلیل اس که اولا ممکن است اشتباه برداشت کرده باشید و یک سوء تفاهم باشد.
و بعد اینکه می دانید این موضوع مربوط به پدر و مادرتان است نه شما و شما هم قدرت تغییر دادن کسی را ندارید چرا ک هر کسی فقط اختیار رفتارهای خودش را دارد.
از آنجا که هر کسی در برابر نیازها و خواسته های خودش مسئول است، اگر قرار باشد هرکسی مانند شما انرژی روانی و زمانی خود را صرف حل مشکلات دیگران و یا مسائلی که به او مربوط نیست بکند، در حق خودش کوتاهی کرده است چرا که هر کسی باید این انرژی را صرف خواسته ها و اهداف مربوط به خودش بکند.
بنابراین اگر به جای اتخاذ موضع قضاوتگرانه مادرتان را همانگونه که هست بپذیرید و به والدینتان اجازه دهید خودشان مسائلشان را حل کنند و خواسته های غیر واقع بینانه ای مانند تغییر آنها یا نجات زندگی شان نداشته باشید، کمتر هم احساس خشم را تجربه خواهید کرد.
اگر با توجه به تمام این مطالب باز هم مسئله برای شما به ححدی تاثیر گذار بود که کارکردهای روزانه تان مختل شد، حتما به همراه مادرتان به یک مشار یا روانشناس مراجعه کنید تا مداخلات لازم در این زمینه انجام شود.