سلام
من ۱۶ سالمه و سال اول دبیرستانم.زندگی خوبی دارم و شدیدا عاشق خانوادم هستم به طوری که هیچ چیزی برام مهمتر از اونا نیست.من شدیدا مادرم و دوست دارم و وابستگی شدیدی بهش دارم.اما مدتی پیش متوجه شدم که با ی شخصی در ارتباطه که من نمیشناسم،تا اینکه بالاخره فهمیدم داره با ی مردی صحبت میکنه
من ترسیدم،من خیلی مادرم و دوست دارم و حالا ی جوری شوک زده شدم که از نگاه کردن به چشمهاش یا حتی حرف زدن باهاش طفره میرم و حالم بد میشه.
نمیتونم با کسی در این باره حرف بزنم چون میترسم و نمیخوام چهره ی مادرم و جلوی کسی خراب کنم.این موضوع که دیگه مثل قبل بهش نگاه نمیکنم من و آزار میده،تمام روز دارم گریه میکنم،نمیتونم هیچ کاری کنم،از هیچ چیزی لذت نمیبرم،حتی غذاهای مورد علاقم هم برام بی مزه شدن،از زندگی سیر شدم.اون تنها کسی بود که بهش اعتماد داشتم.اما حالا که اینجوری شده،انگار دیگه هیچکسی و ندارم
احساس میکنم اونقدر سردرگمم که دلم میخواد بمیرم
انگار با سکوتم دارم به پدرم خیانت میکنم،و اگر حتی حرفی هم بزنم خانوادم و نابود کردم.
من واقعا گیج شدم،من نمیخوام خانوادم و از بین ببرم…لطفا راهنمایی کنین