سلام جوانی سی دو ساله هستم سیزده سال ازدواج کردم مادرم با ازدواج من مخالف بود اما اخر به ناچار رضایت داد یکسال خونه پدرم زندکی کردیم بعد کلا جدا شدیم از پدر مادرم بعد از گذشت سیزده سال هنوز مادرم یه حس تنفر قوی به همسرم داره به طوری که ده ساله همسرمو خونهشون راه نمیده به من میگه خودت اگه میخای تنها بیا اوایل میرفتم بهشون سر میزدم اما بعدش متوجه شدم برم یا نرم خونشون تفاوتی نداده یه بار یکسال نرفتم خونشون پدر مادرمم زنگ نزدن دوباره بعد مدتی رفتم اما دیدم این رفت امد فایده ای نداره الان نزدیک دوسال نرفتم هنوزم بهم رنگ نزدن بگن آیا تو زنده ای یا نه زندگی خودم خوبه راضیم یه بچه دارم اما پام کشش نداره برم خونه بابام احساس میکنم مثل یه چیزه بی فایدم