شخصی
سلام.
سال89 زمانی که تازه وارد دانشگاه شده بودم با یکی از پسرای کلاس آشنا شدم. رفته رفته آشنایی ما زیاد شد دوست شدیم. بهم علاقمند شدیم. اعتمادمون بهم زیاد شد. تا جایی که باهم قرار ازدواج گذاشتیم. اشتباهم اینجا بود که خیلی زود اعتماد کردمو باور کردمو پذیرفتم ک باهاش ازدواج کنم. منو به خانوادش معرفی کرد. تا جایی که اصلا نمیتونستم ازش یک لحظه دل بکنم. اولین رابطمون با عذاب وجدانهای من شروع شد و با حرفهاش منو خام میکرد که من تو رو میخوام حکم شوهرتو دارم منم خیلی راحت میپذیرفتم چون واقعا میخواستمش. 3سال باهم بودیم تو این 3سال شاید یک سالشو قهر بودیم. ولی هرچند وقت باهم رابطه داشتیم. خلاصه اختلافات ما زیاد شد یک بار اون منو پس میزد یک بار من تا جایی که یه روز تو فصل امتحانات پایان ترم جوابمو نمیداد رفته بود پیش دوستمو گفته بود که میخوام باهاش کات کنم. منم خیلی عذاب کشیدم خیلی دیگه قانع شده بودم که همه چیز تموم شده. فکر نمیکردم دوباره بعد از چندین ماه بخواد برگرده. ولی برگشت گفت اشتباه کردمو حاضرم هرکاری بگی بکنم. ولی دیگه من نتونستم بپذیرمش چون بسختی فراموشش کردم. خطمو عوض کردم که دیگه هیچ اثری ازش نباشه و نشد. الانم بخاطر این موقعیتم خدا رو هزاران بار شاکرم چون حالم خوبه. پیش دکتر زنان هم رفتمو مشکلی نداشتم از لحاظ سلامت دختر بودنم. ولی چیزی که هست اینه که هرازگاهی بهش فکر میکنم التماساش خواهشاش واسه برگشتنش منو ناراحت میکنه. ولی وقتی با خودم فکر میکنم که تصمیم عاقلانه ایی واسه هردومون گرفتمو از هیچ نظر تفاهم نداشتیم خیالم راحت میشه. گاهی با خودم میگم نکنه منو نفرین کنه و نفرینش دامن منو بگیره. گاهی ام میگم اگه اون منو طلسم کرده باشه چی اونوقت چکارکنم آخه هرچی خواستگار واسم میاد به نحوی منصرف میشن با اینکه چیزی کم ندارمو دختر آرومی هستم. این افکار منفی مدام منو اذیت میکنه. لازمه بهش زنگ بزنمو حلالیت بطلبم؟ اونوقت اگه صداشو بشنومو اون خاطرات تداعی شه چی اونوقت چیکار کنم. کسی که تو این رابطه بیشتر اذیت شده منم. منم که با احساسم بازی شده با دخترانه هام بازی شده و اثیر هوا و هواس های اون شده. اون بود که ترکم کرد و بسختی فراموشش کردم و بعد یادش اومد برگرده و بگه بخاطر تو من قرص اعصاب میخورم موهام میریزه بیا برگرد. و من برنگشتم تا دوباره احساسم غرورم شکسته نشه. نمیدونم باید چکار کنم کمکم کنید لطفا.ممنونم
شما تا الان یک بار نوشته خودتون رو خوندید ؟ واقعا” میدونید چنین نوشته و زندگی چه معنی داره ؟ سرگردانی و گدایی کردن عشق لایق هیچ انسانی نیست … ولی شما با دست و پا زدن در این موارد هم خودتون و هم بقیه رو سرگردان کردید …. من فقط یک مورد رو میگم و اونم اینه که تا وقتی که با وابستگی بخوایت تصمیم گیری کنید و همه اش نگران شنیدن صداش باشید و …. زندگی شما چیزی جز حسرت و افسردگی چیز دیگری برای شما نداره
نه نه من دیگه هییییچ علاقه ایی بهش ندارم. تو روی خودش بهش گفتم دوست ندارم و تمایلی هم واسه ادامه این رابطه ندارم. الانم خیلی خوشحالم که اون نیست واقعا خوشحالم چون از هیچ لحاظ به درد هم نمیخوردیم. تا وقتی که تو رابطه بودم این چیزا رو نمیفهمیدم و الان خیلی خوب متوجه شدم که بهتر شد که همه چی تموم شده. فقط گفتم نکنه آهش دامنگیرم شه.
خواستم ببینم لازمه حلالیت بطلبم بعد از ۲سال یا خیر؟ هرچند که خودمو مقصر نمیدونم. خودش بوده که پا پس کشیده. الانم نه حسرت میخورم نه افسردم نه سرگردانمو نه کس دیگه ایی رو سرگردان کردم و نه عشق کس دیگه ایی رو گدایی کردم.
من فقط میخواستم از شر افکارم خلاص شم. حلالیت. طلسم. همین….
سلام نگار جان
خوشحالم که توانستی این تصمیم سخت را بگیری و علیرغم اصرار ایشان به رابطه برنگشتی. همه ما آدم ها حق داریم که رابطه های خوب و سالم داشته باشیم و هر گاه متوجه شدیم شروع یا ادامه یک رابطه به صلاحمون نیست ترکش کنیم. این حق طبیعی شماست. اگر به درد شما نمی خورد و رابطه با ایشان مثل یک سال آخر بخواهد با درگیری و اختلاف و استرس زیاد همراه باشد طبیعتا ادامه و برگشت به آن برای شما آسیب زننده خواهد بود. افکار منفی شما در مورد این مساله بی مورد است. چرا که اول از همه رابطه در ابتدا از سوی او کات شده نه شما و دوم اینکه حتی اگر چنین نبود شما حق داشتید و دارید که ارتباطات ناسالم تان را قطع کنید و عواقب آن را بپدبرید. شما چندین سال باهم در رابطه بوده اید پس به احتمال زیاد خاطرات خوب و خوشایندی هم باهم داشته اید. این خاطرات خوب و دلتنگی و …ممکن است شمارا متمایل به بازگشت کند به خصوص که ایشان به بازگشت و از سرگیری رابطه اصرار دارد. بهتر است هرگاه فکر شروع مجدد ارتباط در ذهنتان آمد به عواقب آن بیاندیشید و حتی بهتر است که در یک کاغذ سود و زیان شروع مجدد را در دو ستون جداگانه بنویسید…
از سرگیری رابطه ای که فرسایشی است و موجب تحقیر و کاهش ارزشمندی شما می شود علاوه بر اثرات بد بر روان و عواطف شما باعث می شود که فرصت آشنایی و شروع ارتباط سالم و حتی ازدواج را از دست بدهید.
این اعتقاد که منصرف شدن خواستگارا ناشی از طلسم و آه و…این قبیل حرف هاست کاملا غیر منطقیست. شما به عنوان یک فرد تحصیل کرده و امروزی باید این اعتقادات بی اساس را کنار بگذارید. البته یک دلیل مهم این افکار و اعتقادات شما ناشی از احساس گناه و خود سرزنشگریست که همان طور که گفتم کاملا بی اساس است چرا که این حق شماست که روابط خود را مدیریت کنید و روابط نامناسب را کنار بگدارید. ممکن است طرف مقابل با ایجاد احساس گناه بخواهد شما را مجبور به بازگشت کند. پس در تله ی او نیفتید. از طرفی احساس گناه و سرزنش خود از جمله افکاری است که ما را مستعد افسردگی می کند پس این افکار را کنترل کنید.
به هیچ وجه با ایشان تماس نگیرید. شما مسول رفع ناراحتی ایشان نیستید. تماس شما ممکن است همه ی تلاش چند ماهه شما برای فراموش کردن و حل و فصل مساله را خراب کند. پس این افکار منفی و احساس تقصیر و گناه را کنار بگذارید و بدانید که شما در ابتدا باید به سلامت و احترام به خود توجه داشته باشید. در نهایت اگر موفق نشدید که به تنهایی مساله را مدیریت کنید بهتر است به یک مشاور متخصص و کاربلد مراجعه کنبد.
مراقب خودتان باشید و سلامت و موفق باشید.
بسیار ممنون و سپاسگزارم.
با سلام من از شما راه حلی برای مشکلم میخواهم. شوهر خواهر من که همسن من می باشد عاشقم شده هرروز زنگ میزنه اس میده ابراز علاقه و عشق میکنه واقعا دوستم دارم اما من نمیدونم چکارکنم تورو خدا کمکم کنید.
بهترین کار بی محلی و بی اعتتایی به ایشونه و رفت و آمدتون رو کم کنید … اسم این کار ایشون عاشقی نیست …خیانته
پس به یک فرد خیانتکار اعتماد نکنید
من نیاز به مشاوره دارم کمکم کنید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
با عرض سلام و احترام
بنده دانشجو سال آخر روانشناسی هستم و در حال حاضر به دنبال کسب کار می باشم.و سوال بنده این هست.که در صورت گرفتن مجوز کلینیک؛بعد از فراغت از دوره ارشد.خصوصیت اتاق رواندرمانی و اتاق انتظار یک کلینیک مشاوره و رواندرمانی چگونه باید باشد؟و آیا می توان برای چنین محیطی خلاقیت به خرج به خرج برد و آن را به محیط درمانی رویایی تبدیل کرد؟که علاوه بر رویه های دردرمانی مون به وسیله همین خلاقیت نیز به جذب مراجع اقدام کنیم؟و چطور؟
در این مورد با اساتید و مجریان اینکار مشورت کنید
سلام من قبلا۱دوس پسر داشتم قصدمونم ازدواج بود۳سال باهم بودیم رابطه داشتیم دختر نیستم۵سال جداشدیم تازه خودمو راضی کردم برای ازدواج.بعد جدایی سال پیش باشخصی آشنا شدم از همه نظر با من جوره قبلا تو دوران نامزدیش جداشده منم دید قصدش ازدواج بود قضیه دختر نبودنمم گفتم قبول کرد ولی اونموقع باخودم درگیر بودم برای ازدواج بیشتر بخاطر دختر نبودنم بعد۱سال راضی شدم براشم تعریف کردم و اون پسررو اذیت کردم و ازم سو استفاده کرد حالا ک بهش گفتم راضی ام ب ازدواج دیگه قبول نداره اشتباهم این بود براش اذیت کردن اون پسررو گفتم حالا ب من میگه تو با نقشه اومدی جلو باور ندارم دوسم داری بعدشم همه جا بلاکم کرد نتونم تماسی باهاش داشته باشم نمیدونم چیکار کنم چطور جذبش کنم حرفامو باور کنه چون تاحالا دروغی بهش نگفتم
خب به هر حال ایشون از شما ترسیده و اعتماد از بین رفته رو نمیتونید دوباره به دست بیارید … اونم در این مرحله که مرحله شناخته و باید محتاط عمل میکرید …
بهتره در این مورد کمی صبور باشید …
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
سلام
من ترم ۷ هستم یک ترم دیگه دارم تا تموم بشه لیسانسم و الان مشغول خوندم ارشدم از اول این ترم یعنی مهر دختری رو که ترم یک هست دیدم کمی براش تحقیق کردم خییییییییییییییییییییییییییلی دوسش دارم با دیدنش حس ارامش شدییییییییید دارم با ندیدنش چشم اشک و دلم خونه . هنوز باهاش صحبت نکردم چون ۱-میخواستم اطلاعات بیشتری رو بدست بیارم ۲- همیشه با یه دختر دیگه ای هست و تنها نیست ولی دیگه نمیتونم تحملشو ندارم . خواهش میکنم کمکم کنید چه طور بهش بگم چی بگم توی چه محیطی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کمکم کنید
دوست عزیز با این روش نمیتونید کاری از پیش ببرید … چون شما وابسته به دیدنش شدید و با شرایطی که شما دارید در بیان خواسته دلتون تردید دارید … و گرنه برای صحبت کردن با یک فرد نباید مشکل خاصی وجود داشته باشه … شما با ایشون صحبت کنید و نظرتون رو بهش بگید و ازش بخوایت تا مدتی در این باره فکر کنه … ایشون هم شمارو میبینه و با معیارهاش تطبیق میده و نظرش رو اعلام میکنه و شما هم نباید هیچ پیشگویی در این مورد بکنید
سلام من دانشجوی ترم یک وسنم۱۹ساله،حدود یک ماه ازسال نگذشته بود که یکی از همکلاسی هام که دوسال از خودم بزرگتره احساس کردم خیلی به من نگاه میکنه وبه من توجه خاصی داره حتی سعی می کرد آخر کلاسا وایسه و منو کنترل کنه وبعد یه مدت توی تلگرام شروع کرد با یه سری مقدمه خیلی آروم بهم ابراز علاقه کرد و گفت عاشق سنگینی ورفتار وحرکات وحرف زدن وظاهرم وخیلی چیزای دیگم شده وپیشنهاد ازدواج داد البته نه برای الآن برای اواخر دوره ی کارشناسی در ضمن میگفت خیلی خجالتی بوده وعشق من اونو شجاع کرده تا تازه توی تلگرام بهم پیام بده وحضوری از من خجالت میکشه،گفت به هیچ وجه قصد دوستی نداره وقبل وبعد پیشنهادشم باهم حرف خاصی به غیر یکی دوبار درسی اونم توجمع نه تنهایی، نزدیم حتی به هم سلامم نمیکنیم یامستقیم نگاه نمیکنیم. خلاصه شروع کرد اززندگیش تعریف کردکه توی کنکور شکست خورده و سه بار کنکور داده واین رشته رو نمیخواسته ولی میگفت حکمت خدابوده تو این رشته بیاد حتی چندبار برای ادامه کنکور استخاره گرفته ولی بد شده وبرای موندن تواین رشته خوب اومده،میگفت توی این یه ماه حسابی منو زیر نظر داشته تاحدودی شناخته منو و از علاقه اش مطمئنه که حس زودگذر نیست برای همین جلو اومده حتی میخواسته دوسه سال دیگه پیشنهاد بده ولی شدت علاقه نذاشته و زودتر بهم گفته که من بدونم بهم فکر میکنه و از دستم نده(البته میگه برای اطمینان از علاقه اش پیش مشاور بالینی رفته و اونو سنجیدن دیدن واقعیه و هوس نیست)،میشه گفت تا اینجا که میشناسمش ظاهرا نسبت به پسرای جلف کلاس خیلی سنگین وآقاست و ظاهر تمیز ومرتبی داره فقط خیلی استخوانی و لاغره و نسبت به سنش عاقله و حرف زدنش معیار وسنگینه و لهجه محل زندگیش رو نداره ولی هنوز کامل نمیشناسم وفهمیدم که خانواده تحصیل کرده ایم هستن و باباش رئیس یه اداره اس ومیگه با مامانش قضیه رو مطرح کرده وباباشم فهمیده ولی باباش میگه خیلی برای در ارتباط بودن زوده وباید صبرکنه ولی میگه خوشحالن مامان باباش که یکی تو زندگیش پیدا شده و بهش انگیزه میده توی این رشته پیشرفت کنه و میگه باهم پیشرفت میکنیم و کنارمه و به هیچکدوم از بچه های کلاسم چیزی نگفتیم ولی خودش میگه توی تلگرام ازم هر از گاهی برای آشنایی سوال میپرسه و برام پست میذاره که هم خیال خودش راحت باشه هم اینکه من فک نکنم ول کرده ومنم دوسه بار جواب سوالاشو دادم(البته به جز حرفای خیلی خیلی زیادی که حدود دو ماهه زدیم توی تلگرام که اون هی اصرار به قانع کردن من داشت و منم هی رد میکردم با دلایل مختلف و خیلیم مودب بودیم و پارو از حد فراتر نذاشتیم البته اون برای ابراز علاقه از دوست دارم هواتودار نمیتونم بهت فک نکنم استیکرای اسمش که دوستم داره و…استفاده میکرد و میگفت نمیتونم دست خودم نیست علاقه بهت خیلیه میخوام یه جوری اینو بهت ثابت کنم که باور کنی و این تنها راهمه)و ندیدم با هیچ دختری خیلی بپره یا صمیمی باشه و میگه خیلی برام سخت بود به تو که دختری اونم غریبه ابراز علاقه کنه و همش میگه مدیونتم که باعث شدی به زندگی امیدوار بشم حاضرم جونمم واست بدم و بجنگم تا بدستت بیارم چون ارزششو داری)خیلیم از درس و روانشناسیو…اطلاعات خوبی داره ومنم جالبه که رفتم پیش مشاور دانشگاه و فهمیدم اونم بین این همه مشاور پیش همون مشاور میرفته و مشاور بهم گفت راست میگه واقعا دوستت داره و…ولی مشکل من اینجاست که اولا خانواده ها و فرهنگا رو نمیشناسیم حتی خودمون همو درست نمیشناسیم!!واینکه تازه اول راهیم و وضعیت سربازی و کارش مشخص نیست ولی میگه خانوادم میتونن حمایت کنن و از یه طرفم من واقعا عاشق این رشته امم و میخوام تا ته ته بخونم و پیشرفت کنم و اراده اشم خداروشکر دارم و به خودمو مادرم قول دادم ازدواج نکنم تازمانی که از نظر تحصیلی خیالم راحت شه و مامانمو درعوض شکست توی کنکور سربلندش کنم تا غصه نخوره تازه خیلیم تجربه ای توی مسائل ازدواج و زندگی و اجتماع و شناخت آدما ندارم چون تاحالا سرم فقط تو درس بوده ومیترسم باوارد شدن به این مسائل جز درس یه سری دغدغه ها و مشکلات دیگه هم بوجود بیاد و اونطور که باید نتونم به درسم توجه کنم البته از نظر هم رشته ای بودن خوبه و اونم میگه قصد ادامه دادن داره.و من میترسم چون توی این مسائل، ساده ام و رفتار جذب شوهر رو هنوز کامل نمیدونم و خوب وبد و توی اجتماع هنوز کامل ندیدم توی زندگی مشترک شکست بخورم.و ی مشکل دیگم که هست اینه که من خیلی خیلی خجالت میکشم که این قضیه رو بامادرم دیگه چه برسه پدرم!! در میون بذارم چون اونا اصلن منو اهل فکر کردن به این چیزا نمیدونن و من حتی جلوشون تا حالا اسم پسرم نیوردم چه برسه ازدواج و میترسم فکر کنن از درس خسته شدم و مادرم که یه مقدار کسالتم داره نگران بشه و غصه بخوره و فکر کنه نمیتونم اونو به آرزوهاش برسونم. و یه چیز مهمه دیگه این که پدرم خیلی بدبین و حساسن اگه بفهمن، ممکنه نمیدونم شاید بهم شک کنه که شاید دوست بودیم یا ردش کنه نمیدونم و بد تر از همه اینکه توی فامیل پدرم خیلی با خواهر ومادرش جوره و منو توی ذهن خودش برای پسر خواهرش درنظر گرفته در صورتی که من متنفرم از اونا و اونام اهل اذیت کردنن میترسم با فهمیدن قضیه با آوردن دلیل الکی این مورد رو رد کنه. نمیدونم واقعا چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید؟؟اصلن با این وضع چطوری همو بشناسیم؟؟
اولا” تا به سن ۲۵ نرسیده باشید فکر ازدواج رو نکنید تا به بلوغ عاطفی برسید … از چیزی نترسید و اگر از کسی خوشتون نمیاد صریح و روشن بیانش کنید …
ایشون هم خواستگار شماست اگر حرفی برای گفتن داشته باشه و شرایطش خوب باشه میتونه به خواستگاری بیاد و اگر مخالفتی بود از طریق واسطه هایی قابل اطمینان موضوع رو پیش ببرید .. ولی امروز با چنین سنی نمیتونید انتظار معجزه داشت …. چون شما باید در یک موقعیت خوب موضوع رو بیان کنید …
پس فعلا” عجله نکنید و در این مورد اکیدا” پیشگویی نکنید
سلام خسته نباشید
ببخشید من میتونم از طریق ایمیل در ارتباط باشم و مشاوره بگیرم؟
اونجا حرف بزنیم؟
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
با سلام .۲۳ سال سن دارم ۵ سال پیش با یک دختری دوست شدم و دوستش دارم ولی بخاطر مسائلی میخوام ازش جدا بشم ولی بهم وابستس من میدونم که فعلا نمیتونم باهاش ازدواج کنم بخاطر شرایط مالی و کار وخانوادمم هم قبول نمیکنن که با این شرایط ازدواج کنم و به نظر خودم هم یک اشتباه من شرایطم رو بهش گفتم و اون میگه من صبر میکنم تا هر چند سال بگی ولی این شرایط منو خیلی اذیت میکنه از طرفی خانوادم کسه دیگه ای رو برام پیشنهاد میدن که هم پولدار هستن مادرش دکتر هست دختر خودش پزشکی میخونه دانشگاه دارن و راضی هستن و هم میتونن برام کار بدن و خیلی چیزای دیگه والان نمیدونم چیکار کنم من پدر مادرم هم میگن اگه با این دختری که ما میگیم ازدواج کنی شرایطت خوب میشه سختی نمیکشی الان نمیدونم چیکار کنم اگه میشه راهنمایی بکنید واقعا سردرگمم و فشار زیادی روم هست از یه جایی به ایندم و شرایط سخت جامعه فکر میکنم که میتونم با پیشنهاد پدرم موافقت کنم و از طرفی به رابطه ۵ ساله که ماهی یکبار همدیگرو با استرس دیدم و همش تو حسرت و سختی بودیم هرچند همدیگرو دوست داشتیم…
خب رابطه رو رو در رو پایان بدید … دسته سخت خواهد بود ولی چاره ای برای کسی وجود نداره … چون چنین روابطی اکثرا ” به نتیجه نمیرسن و یکی از دو طرف که دختر هم هست آسیب روحی میبینه ولی بعد مدتی دو هفته ای اوضاع درست میشه اگر شما رابطه رو کامل و بدون بازگشت قطع کنید …
قبل از اینکار میتونید مشاوره کنید تا بر اساس نوع شخصیت دختر به راهکاری برسید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
حقیقتش دختر بسیار خوبیه از لحاظ پاک بود از همه لحاظ و من اولین کسی بودم که باهاشدوست شدم و دوستش هم دارم ولی اگه بخوایم بهم برسید باید چند سالی رو صبر کنیم و کلا از صفر شروع کنیم چون خانواده اونها علاوه بر اینکه تک فرزند هست وضعیت خوبی ندارند ما هم همینطور هردفعه من سعی میکنم بهش بگم همش گریه میکنه میگه این همه خاطره داشتیم اگه بهم برسیم خوشبخت میشیم من بدون تو میمیرم یه بلایی سر خودم میارم واقعا برای منم مشکل شده ازش جدا بشم و همش عذاب وجدان میگیرن نمیتونم روی درسم تمرکز بکنم هیچی کاری نمیتونم بکنم اگه میشه شما یه راهنمایی دیگه هم بکنید اگه به نتیجه نرسیدم به مشاور زنگ میزنم.ممنون از راهنماییتون
سلام خسته نباشید یه مشکل بزرگ دارم در گذشته وارد هر رابطه ای که میشدم زود وابسته میشدم و از ترک شدن میترسیدم و همین بلا هم هی سرم میومد با این که خودم میدونم از هر نظر خوبم ولی همیشه این ترس رو داشتم و اتفاق میافتاد ۲ سال با کسی دوست نشدم و رو خودم کار کردم که عوض شم اما بعد ۲ سال که وارد یه رابطه شدم دیدم هنوز همونجوریم و حتی خیلی بد تر و احساساتی تر شدم و با هم همون بلا داره سرم میاد و دارم داغون میشم خیلی خسته و نا امید شدم خواهش میکنم کمکم کنید ممنون
وابستگی چیست؟
در قالب یک جمله یعنی اینکه: ”ما در ارتباط با کسی یا چیز آنچنان مجذوب شدهایم که احساس میکنیم با نبودن آن، ما نیز نابود میشویم“ در ین حالت، ما به شدت به اتصال عاطفی، انرژیکی و … آن عادت کردهایم.
برای تجربهٔ این وضعیت میتوانیم به کاری فکر کنیم که ما را اذیت میکند، ولی نمیتوانیم آن را رها کنیم یا ارتباطی را تصور کنیم که ما را اذیت میکند، ولی نمیتوانیم آن را قطع کنیم و یا مواردی را در نظر بگیریم که قوتی به جائی از آن فکر میکنیم، عذاب میکشیم.
● پیوستگی چیست؟
پیوستگی یعنی اینکه با آنچه در ارتباط قرار گرفتهایم و به آن عشق میورزیم یا دوستش داریم احساس وحدت و یگانگی کنیم با وجود لذت شادمانی، سعادت و خوشی در آن، ما نیز خشنود میشویم. در این حالت، بودن یا نبودن او در کنار ما، احساس بسیار خوب یا بسیار بد به ما نمیدهد، بلکه وجود او باعث حس رضایت در درون ما میشود. بهعبارتی دیگر، با نبودن او باز هم احساس رضایت در ما باقی مانده و حال خوبمان را میتوانیم حفظ کنیم.
● چگونه حالت وابستگی خود را به احساس پیوستگی تبدیل کنیم؟
الف) شناخت موارد وابستگی:
در خلوت خود یا با کمک گرفتن از فردی لایق، بررسی کنیم کدامیک از موارد کار، پول، پرخوری، پرحرفی و … بیشترین وابستگی را برای ما ایجاد کرده است. بررسی کنیم که کدامیک از نیروها مثل نیاز، هوس، ترس، شک و تردید و … در ما در این ارتباط فعالتر میباشند.
در رفتار خود بررسی کنیم به خاطر چه سوژهای از خواب و خوراک خود کم میکنیم و فکر و احساس ما در چه مواردی، ما را بهطور ناخواسته به دنبال خود میکشاند و در کنترل آن دچار مشکل میشویم. برای چه مواردی بیشتر از حد توان خود وقت میگذاریم و به خاطر اینکه هدیهای به فردی بدهیم یا در کنارش باشیم، از سلامتی خود میکاهیم، بررسی کنیم در ارتباط با رسیدن به چه خواستههائی خود را کوچک و حقیر میسازیم و در ارتباط با چه افرادی، اتمام توان خود را بهکار میگیریم تا خواستههای خود را از آنها گدائی کنیم. بررسی کنیم با چه کسانی ارتباطی بیمعنا و سست داریم یا ارتباط ما مرده و نامطلوب است و دراین ارتباط به دنبال چه میگردیم. در نظر بگیریم ترس از دستدادن چه چیزهائی را داریم، تا متوجه شویم ریشههای وابستگی ما کدام هستند.
ب) تکنیکهای رهائی از وابستگی
آنچه ما را سرشار از عشق، رضایتخاطر و آرامش میکند و در ارتباط سالم دوطرفهای قرار میدهد، مشخصههای دیگری دارد که بهطور ظریف و حساسی قابل تفکیک میباشند. چنانچه راههای زیر را بهکار گیریم، میتوانیم تجربه کنیم که در وضعیت وابستگی قرار گرفتهایم یا پیوستگی و در پی آن میتوانیم از فضای جهنمی وابستگی، رها شده و از فضای بهشتی پیوستگی لذت ببریم.
۱) قطع وابستگی
دربارهٔ افراد یا مواردی که در نزدیکی با آنها یا حتی به دور از آنها احساس میکنیم که دچار نگرانی میشویم و حتی بهصورت وسواسگونهای میخواهیم گرفتاریها و رفتارشان را کنترل کنیم و بهطور مرتب میخواهیم برای آنها نقش مددکار را بازی کنیم. از این به بعد، اینگونه بیندیشیم که هر فردی مسئول اعمال خویش است. به جای کنترل افراطی و به اسارت کشیدن آنها، اجازه دهیم خودشان فرصت کسب تجربه را داشته باشند. ما فقط باید آنها را راهنمائی کنیم تا در حد توانائی خود بهصورت منسجم و سازمانیافته پیشرفت کنند.
۲) رهائی از رفتارهای وابستگی
بدون ترس، یک نسبت از رفتارهائی که وابستگی خود را در پشت آن پنهان کردهایم، تهیه کرده و آنها را از رفتار خود حذف کنیم. بر روی مواردی مانند دروغ گفتن، غر زدن، اصرار به متقاعد کردن، التماس کردن، رشوه دادن، طراحی حقههای کوچک و بزرگ، بچهدار شدن به قصد وابسته کردن، تحقیر کردن، شکایت کردن، محکوم کردن و… حضور خود را قویتر کنیم تا بتوانیم باورها و ریشههای به وجود آورندهٔ این اعمال را بشناسیم؛ سپس روبهروی هر کدام بنویسیم چه باورها و توانمندیهائی را لازم است در خود تقویت کنیم تا به این کارها دست نزنیم.
۳) عامل وبستگیزا را رها کنیم
کلیهٔ مواردی مانند: گرفتن، اعتبار، پست، مقام، قدرت، احترام و سایر مواردی که به واسطهٔ آنها میخواهیم به احساس سرخوشی و رضایت برسیم را شناسائی کنیم.
۴) استقلال خود را حفظ کنیم
زمانی که عاشق دیگران میشویم یا اجازه میهیم که دیگران عاشق ما شوند، مراقب باشیم که در عین لذت بردن از حمایت عاشقانهٔ طرف مقابل خود یا دادن حمایت عاشقانه به او، طوری رفتار کنیم که بدون حضور او نیز بتوانیم به خواستههای خود برسیم.
۵) اعتماد به خود، اتکاء به خداوند
در حالتی از حضور قرار بگیریم که حس کنیم مواردی مانند ناامیدی، ترس، ضعف و هرگونه کمبود دیگر فقط با حضور خداوند تکمیل میگردد اما فقط حق داریم به خدای خود وابسته باشیم که همواره از اوج آسمانها تا قعر زمین و در فضای بین آن دو و مهمتر از همه در وجود خود ما حضور دارد و همیشه با ما است.
۶) رهائی از شرمندگی
به یکی از بزرگترین طرفهای خداوند که ”توبه“ نامیده میشود، آگاهتر شویم. با خدای خود راز و نیا کنیم. تمام ضعفها، اشتباهها و گناههای خود را به او اعتراف کنیم و فقط او را حمایتگر اصلی بدانیم و به هر چه غیر از اوست، به هیچ عنوان تکیه نکنیم.
۷) بالا بردن آگاهی و تغییر باورهای وابستهکننده
باورهائی مانند ”شرمنده میشوم اگر… را انجام دهم“ یا ”اگر… را انجام ندهم، یعنی هنوز بزرگ نشدهام“ و یا ”حلقهٔ ازدواج، حلقه بندگی است“ را رها کنیم و کانون توجه خود را به باورهای پیشرونده معطوف کنیم.
۸) آمادهسازی دستها و شبکهٔ حمایتگر
از دوستهائی که بهطور حقیقی، ما را دوست دارند، کمک بگیریم تا ما را یاری دهند که به این توانمندی بریم. چنانچه آن سوژه را نیز از دست بدهیم، باز هم ارزشمند، کامل و دوستداشتنی باقی میمانیم و به ما کمک کنند تا پس از قطع ارتباط، دوباره به سراغش نرویم.
۹) رهائی از وابستگی و رسیدن به پیوستگی
در اوج آرامش و قدرت، آسیبهای مربوط به وابستگیهای قبلی خود را ترمیم کنیم به این منظور:
الف) خودمان را دوست داشته باشیم و برای یادگیری مهارتهای دوست داشت خود، به جلسههای عملی آموزش مهارتهای زندگی بهمنظور خودباوری و همیاری برویم.
ب) همواره جهت وابستگی خود را در سبز عشق الهی و توکل به قدرت برتر جهان هستی معطوف کنیم.
ج) رابطهای را ایجاد کنیم که در آن شکوفائی استعدادها و توانمندیهای ما امکانپذیر شود.
۱۰) انجام مراقبه به صورت یک عادت روزانه
برای کسب لذت بیشتر، مراقبه را جزء یکی از مهمترین کارهای روزانهٔ خود قرار دهیم.
تا میتوانیم آمادگی دریافت عشق را در خود بیشتر کنیم. همواره همانند داشتن تغذیهای سالم، تمامی ده مخزن عشق خود را بهطور متعادل شارژ کنیم. در هر ارتباط حضور خود را بر روی عشقی که از سوی خداوند در هر مورد ظاهر میشود، حفظ کنیم چه این عشق در حوزهٔ ارتباطهای زناشوئی باشد و چه در ارتباطهای اجتماعی و یا دیگر رابطههائی که وجود ما را به وجد و سرور میآورد.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸
سلام .خیلی به کمکتون نیازدارم.(شایدم براتون خنده دار باشه).پسری ۲۱ ساله هستم وبا دختری ۱۸ ساله یه رابطه رو به مدت یک سال میشه که شروع کردم.مشکلم اینه که یکی از پسرایه فامیل خانواده دختره که ۱۸ سالشه فهمیده که ما باهم دوست هستیم.و سعی داره که ما بهم نرسیم.میخواستم بدونم که بنطرتون خوبه که برم با پسره حرف بزنم؟بنظرتون باید چکار کنم؟
اولا” شما هیچ ارتباطی با این خانواده ندارید که بخوایت با ایشون صحبت کنید .. مسلما” صحبتتون به دعوا ختم خواهد شد
بهتره خودتون رو از چنین روابطی رها کنید چون نه شما موقعیت ازدواج دارید و نه میتونید برای این دختر با پسر فامیل درگیر بشید
مدتی رو ارام باشید تا حساسیتها کم بشه ولی در کل باید بدونید چنین روابطی رو نمیشه ازش انتظار معجزه داشت