سلام 6 سال و 5 ماه ست ازدواج کردیم ی دختر 3 ساله دارم از اول همه چیز رو با هم ساختیم من و شوهرم و شریک شوهرم یک جا کار میکردیم من حسابدار و بقیه کارهای دیگه کم کم نیرو اضافه شد مشکل من از جای شروع شد که چند تا نیرو خانوم آوردند یک روز به تنهایی بای کی از این خانوم ها که مطلق بود صحبت کرد و او از روز بعد دیگه نیومد هرچی هم پرسیدم گفت نمیدونم چرا نیومد هر جای باهاش بودم کار ما پخش لوازم جانبی موبایله ما به شهر های دیگه لوازم جانبی میبریم من توی یکی از همین پخش ها ی بچه سقط کردم اما اون درک نداشت تا اینکه من باردار شدم و زایمان کردم کلا اومدم بیرون شوهرم ی کارگاه کیف دوزی کوچیک زد در ی گاراژ تعمیر ماشین و من و بچه و خیاط ها اونجا بودیم محیطش کوچیک و اصلا مناسب نبود من اونجا بخاطر کمک به خانواده م موندم اومد ی کارگاه بزرگ خرید و گفت بعد از عید تو بچه. و کارگرها میرید اونجا اما نشد چون داد به داداش منم چون محیط دور بود چیزی نگفتم اما معترض بودم که داداشت کوچیکه نمیتونه و من در شرکتشون به عنوان تحصیلدار شروع بکار کردم در این مدت چند تا خانم استخدام کردند اما از صمیمیت که شوهرم با اونا برقرار میکرد من میترسیدم چندتا شون رو اخراج کردم چندتا هم موندند تا اینکه ی خانوم اومد سرکار ازش خوشم نیومد از شوهرم خواستم بیرونش کنه گفت نمیکنم تو اگه ناراحتی تونیا ی مدت نرفتم انا هرچی اصرار نمیکردم اون مصرر تر میشد و میگفت اخراج نمیکنم تا بالاخره با دعوا اخراج شد هر دفعه به من میگفت تو حسودی به این دختر حسودیت میکنه و گفت ی دفتر میزنم برات که تو و دخترم راحت باشین چند تا بازاریاب خانوم میارم تو مدیریتش کن خلاصه نزد تا اینکه خواهرش اومد شرکت ما و مشغول بکار شدو قرار شد برای اون دفتر بزنه من از اینکه به من قول داده بود اما برای اون دفتر میزد اعصابم خرد شده بود احساس میکردم سرمو شیره میمالد مثل بچه ها بهم قول میده اون از کارگاه و این از دفتر گریه میکردم سکوت میکردم اما اون فقط ی حرف میزد تو حسودی حسود حالا بنظرتون من حسودم باید چکار انجام بدم با تشکر