شکست عاطفی | دیگ بعد اون هیچ پسری به چشمم نمیاد نمیتونم فراموشش کنم .حالا داییش اومده سراغم میگ بام ازدواج کن
سلام خانم ۲۸سالمه از نوجوانی ۱۷سالم بود بایک نگاه عاشق یه پسر شدم که اون آقا به دوستم شماره داد دوستم ک میدونست من دوسش دارم یجوری مارو باهم آشنا کرد ازخودش پرسیدم چرا به دوستم شماره دادی گفت تورو که دیدم گفتم این محل بمن نمیده خلاصه دوست شدیم من هرروز بیشتر عاشقش میشدم اونم بطوری بود که عاشقم شده بود تا دوسال اوضاع خوب بود ک دوستم رفته بود بهش گفته بود من دوس پسر داشتم اونم رواین قضیه حساس بود بعد اون رفتارش باهام تغییرکرد هی میرفت و میومد ولی میگف دوسم داره قبلا منو به مادر ش معرفی کرده بود وما قصد ازدواج داشتیم اومدو گفت بذار برم سرکار میام جلو ..تا سن ۲۴سالگی یشب منو برد پیش دوستاش .اونجا بم گفت منو نمیخاد منم ناراحت شدم ولی قبول کردم …اما دوباره بعد اون میومد سراغم منم دوسش داشتم میرفتم پیشش یبار ک دعوامون شد سر سکس و…گریه کردم رفتم خونه .خواهرم اومد پیشم گفت این پسر آدم خوبی نیست گفتم چطور گفت ب خواهرات نظر داره و گفته من نازی نمیخام ودوس دختر دارم منم بش گفتم باشع میرم به نازی میگم گفته ن نگو…..منم حرفا خواهرم به پسر گفتم اون انکار کرد…بعدش گف خواهرت اومده پیشم چنبارم اومده پیشم .گفتم خوب چرا اومده گفت همینجوری ولی بتو نگفته….سرهمین من با خواهرم دعوام شد ک چرا رفتی پیشش خواهرم انکار کرد ولی من حسم میگ رفته ….بعد اون من رفتم پیش داییش گفتم بش بگو تکلیف منو معلوم کنه اونم زنگ زد بم ..رفتارش خیلی خوب شده بود ولی بعدش بم گفت بیا بریم خونه دوستم اونجا باهم باشیم …منم بش گفتم نمیام .و..گفتم اگ منو میخای بیا با خانوادم صحبت کن و…خلاصه دعوا شد بعد شیش اومد گفت من زن گرفتم و عصبیم شد گفت با خواهرت بودم و رابطه جنسی باهاش داشتم من فک کردم دروغ میگ و گف علت جدایی مونم حماقت تو که به خواهرا خودت اعتماد داشتی بعد اون داییش اومد گفت زن گرفته….الان سه سال گذشته من همچنان دارم بش فکر میکنم از دهنم نمیره فکرمیکنم مقصر من بودم که رفته من تلاشی نکردم که بمونه یا فکر میکنم مقصر خواهرم ک رفته پیشش ک اون فکر بد درموردمن کرده و دیگ منو نخواستع..بعد دوسال بهش پیام دادم که برگرده گفت ازدواج کرده و دیگه مزاحمش نشم …من دیگ بعد اون هیچ پسری به چشمم نمیاد نمیتونم فراموشش کنم .حالا داییش اومده سراغم میگ بام ازدواج کن منم عصبی شدم یه حرفایی بش زدم ک اونم بم گفت تو خانوادت خوبین که خواهرت به خواهرزاده من نظر داشت و حتی باهاشم خوابیده فهمیدم علت رفتنش این قضیه بوده دارم داغون میشم ازخواهرم بدم میاد دلم میخواد ازش انتقام بگیرم
سلام به شما دوست عزیز
ببین عزیزم احساساتی که به این آقا دارید قابل احترام هست اما در این مسیر اگر شما بخواهید در سن ۲۸ سالگی هم مانند سن ۱۷ سالگی و نوجوانی تصمیم گیری کنید خودتان را در معرض آسیب زیادی قرار می دهید.
د هرصورت در دوران نوجوانی و هیجانات آن زمان ممکن است که شما همانطور که خودتان گفتید بر مبنای یک نگاه عاشق شوید و به امید ازدواج سالها در یک رابطه بمانید در صورتی که برای ازدواج بهتر است زمانی تصمیم گیری کرد که شرایط سنی و رشدی ازدواج وجود داشته باشد و اینکه بخواهید در دنیای خیالی خودتان زندگی کنید این آسیب زا می باشد.
حتی اگر بخواهیم این مورد را در نظر بگیریم که خواهر شما به سراغ این آقا رفته اند خب در اینجا شما انگار از فردی صحبت می کنید که دامنه اختیار نداشته است در صورتی که ایشان حتی اگر اول خواهر شما به سراغشان رفته باشند می توانستند در احترام به ایشان پاسخ منفی بدهند نه اینکه وارد رابطه جنسی شوند پس بهتر است که سعی کنید واقعیت را به صورت کامل تر ببینید .
در کنار اینکه در هرصورت این آقا در زمان فعلی متاهل می باشند و تمایلی هم به ارتباط ندارند و خب ماندن شما در این رابطه یک طرفه تنها به خود شما آسیب بیشتری وارد می کند و بیشتر به نظر می رسد که شما عاشق فردی هستید که در دنیای درونی خودتان ساخته اید و نه فردی با همین ویژگی های ظاهری که در بیرون رابطه با او را تجربه کرده اید .
در هرصورت شما برای مورد پذیرش قرار گرفتن قرار نیست که وارد رابطه جنسی شوید پس اگر فردی از شما بخواهد که برای ازدواج با شما و یا به این امید که ازدواج خواهید کرد وارد رابطه جنسی شوید خب بهتر است که در اینجا علامت سوال بگذارید و با دقت بیشتری در این مسیر پیش بروید.
با توجه به اینکه بعد از گذشت چند سال شما هنوز به مرحله پذیرش نرسیده اید بهتر است یک دوره روان درمانی را به صورت حضوری تجربه کنید.