طلاق یا ادامه زندگی
با سلام
بنده 36 ساله هستم و 8 سال است ازدواج کردم و یک پسر 4 ساله دارم . زندگی خوبی داشتم ولی جریان خیلی پیچیده ای واسم پیش اومد که خواهشا با صبر و حوصله بخونید و خواهش می کنم راهنمایی اساسی کنین منو.
حدود یکسال پیش جریانی برای من پیش آمد که کل زندگی منو تغییر داد.
من قبل از ازدواج با همسرم با آقایی که همکار هم بودیم رابطه داشتیم که قرار بود ازدواج کنیم ولی به دلیل اعتیاد ایشان قطع رابطه کردم. من با همسرم این موضوع رو مطرح کرده بودم چون در دوران نامزدی این آقای قبلی چند باری با بنده تماس و پیام و .. داشت که من واسه اینکه مشکلی تو زندگیم پیش نیاد به همسرم همه چیزو گفتم. و ایشون گفتن گذشته تو گذشته…
سال قبل این آقا مدتی در تلگرام پیام میداد و زندگ می زد گه گداری که من هم چون با شماره های مختلف بود جواب می دادم ولی فقط در حد همین احوال پرسی و من این جریان رو به صورت درد و دل به دختر خالم گفتم که ایشان با کلی حرفای دیگه به شوهرم انتقال دادن و گفتن هنوز با اون آقا رابطه داره!!!
منم برای اینکه حسن نیتمو به شوهرم ثابت کنم حتی شماره های اون آقا رو بهش دادم ولی شوهرم که خیلی ذهنیتش خراب شده بود به خانواده خودش گفت و حتی به خانواده خودم هم گفت و خیلی اوضاع بهم ریخت و آبروی منو پیش دو تا خانواده برد. از من شکایت کرد به دلیل رابطه نامشروع و چون من خودمو مقصر می دونستم راضی به طلاق شدم. چون شوهرم اصلا از شکایتش کوتاه نمی اومد. البته بگم که ایشون خیلی تحت تاثیر حرفای پدرش و خانوادش که خیلی مذهبی هستن بود و هر کاری اونا می خواستن می کرد. شب قبل دادگاه به دست و پام افتاد که تورو خدا یه بهونه برای زندگی کردن بهم بده بیا مهریه ات رو که چهارده سکه بود. ببخش که من از شکایتم صرف نظر کنم. و من هم چون پسر کوچک دارم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و راضی به این کار شدم. و ایشون هم قول دادن که خوب باشن. ولی از اون جریان خانوادش که اصلا میگن خونه ما نیارش و اونام اصلا رفت و آمدی ندارن. و خانواده من با تلاش زیاد خودم رابطه برقرار کردیم که البته خانوادم بیشتر به خاطر احترام به من و آینده پسرم راضی شدن که رفت و آمد داشته باشن. که همسرم میگه باید از خداشون باشه که طلاقت ندادم. کاملا تفکرش متحجرانه و سنتی هستش بر عکس اینکه می خواد خودشو امروزی و روشنفکر نشون بده. و البته به گفته خودش خانوادش میگن باید طلاقش بدی زنت مشکل داره.
مشکل من اینه که داره دو سال از این ماجرا می گذرده ولی هر از گاهی که بحث میشه به من حرفای بد می زنه و میگه تو خرابی ووووو جلوی پسرم و خب اون داره بزرگ میشه می فهمه و احساس می کنم داره کاری می کنه که از من منتفر بشه پسرم. من بهش میگم من که مهرمو بخشیدم نمی تونی باهام زندگی کنی جدا بشیم میگه مگه به این راحتی می زارم بری عذابت میدم . وقتی پسرم هفت سالش شد هرررری . تا اون موقع نوکر منو و پسرم هستی.و کلی حرفای دیگه . در ضمن من شاغلم و خداروشکر وضع مالیم بد نیست. سه دانگ خونه به نامم هست ولی ایشون خیلی وقتا خرجی خونه رو نداره و من همش دارم میدم. حتی واسه خودم خرید می کنم باید جواب پس بدم. هر روز گوشی منو چک می کنه. شماره های همکارام یا کسایی رو که نمشناسه پاک می کنه. هر روز اس ام اس حقوقمو می بینه و میگه این چیه خریدی و ووووو. خلاصه زندگی عذاب آور شده واسم. در ضمن ما همون موقه مشاوره رفتیم که نظر آخرش این بود که به هم فرصت بدین ولی الان نزدیک دو سال میشه که هر روز احساس حقارت و بدبختی دارم. موندم که جدا بشم یا نه از جدایی می ترسم و از طرفی احساس گناه می کنم که آینده پسرم چی میشه …
خیلی مستاصلم واقعا نمی دونم من چوب صداقتمو دارم می خورم حتی من بهش گفتم که با تون آقا هیچ حرف خاصی نزدم فقط در حد احوال پرسی بوده ولی اصلام باور نکرد تا کجاها فکر می کنه و….
نمی دونم ادامه این زندگی به نفع من و مخصوصا پسرم هستش یا خیر؟ تورو خدا یه مشاوره به من بدین . البته بگم بارها تلاش کردم با خانوادش رابطه برقرار کنم ولی اونا اصلا نخواستن به خواهر شوهر تبریک تولد گفتم ولی ایشون اصلا استقبالی نکرد. حتی یکیشون باهام حرفم نزده که دلیل این جریانا چی بود؟ فقط به شوهرم فشار میارن که جدا شید. و اونم چون زندگی و به گفته خودش منو دوست داره نمی خواد. ولی من حس می کنم که به قول خودش تا هفت سالگی پسرم داره صبر می کنه. نمی دونم یه وقتایی احساس یه قربانی دارم ولی به خاطر پسرم حتی سکوت می کنم حتی وقتی بهم فحس و ناسزا میده. ککمکم کنین لطفا
با سلام خدمت شما دوست عزیز
احساسات شما قابل درک می باشد اما بهتر بود که در همان زمان از همسرتان می خواستید که با آن آقا برخورد کنند و یا خودتان به صورت محترمانه می خواستید به شما پیام ندهند چون حتی با نبود رابهط خاص بین شما به دلیل اینکه قبلا باهم به هدف ازدواج پیش میر فته اید میتوانست باعث دیدگاه اشتباه شود مخصوصا در همسرتان که نسبت به شما بار عاطفی داشته اند.
بهتر است در اول سعی کنید آرامش خودتان را حفظ کنید اینکه دیگران با افکار خودشان و سبک شخصیتیشان در مورد شما چه فکر می کنند مربوط به خودشان است اما بهتر است شما تمرکز خود را بر زندگی مشترکتان بگذارید تا بتوانید تصمیم گیری کنید .
۱٫ آیا طلاق شما زا نظر خانواده خودتان مورد پذیرش می باشد و از شما در این مسیر حمایت می کنند؟
۲٫ آیا مایل به دادن فرصت دیگری به همسرتان هستید ؟
۳٫ آیا با همسرتان در مورد آسیب های این سبک زندگی فعلیتان بر روی فرزندتان صحبت کرده اید؟
۴٫ در بیشتر روها رفتار همسرتان با شما با توهین و تحقیر و سرزنش همراه است؟
۵٫ آیا در زمان فعلی همسرتان حاضر به مراجعه به روانشناس می باشند؟
۶٫ عواقب طلاق را بررسی کرده اید از جمله دیدگاه دیگران ، محدودیت هایی که ممکن است خانواده ایجاد کنند ، شرایط اقتصادی ، کمتر دیدن فرزندتان ، تنهایی ، نیازهای عاطفی و جنسی و…
لطفا به این سوالات پاسخ بدهید تا با یکدیگر بیشتر صحبت کنیم.
با سلام ممنونم که پاسخ دادین . در زمانی که ایشون از من شکایت کردند من به ایشون گفتم که با اون آقا صحبت و برخورد کنه. و من اشتباه خودمو قبول دارم. ولی همسرم حاضر نشد که اینکارو بکنه و گفت باید قانونی باشه. از من شکایت کرد که رابطه نامشروع داشتید و اسم اون آقا رو هم قیدکرد که به این وسیله اونو به دادگاه بکشهچون من حاضر نشدم از اون آقا شکایت کنم . چون با چند مشاور حقوقی که صحبت کردم گفتن چون همراهی کردی تو هم مقصر و مجرم هستی و می تونه بچه رو هم ازت بگیره و خیلی ترسیدم. از عواقب طلاق خیلی می ترسم و همین طور تبعات روی بچم ولی از طرفی از این زندگی کنترل گر و تحقیرکننده خسته دارم میشم. یه وقتایی می گم تا هفت سالگی صبر می کنم بعدش درخواست طلاق میدم یه وقتایی هم رفتارا یه جوری میشه که نمی تونم تحمل کنم و واقعا خسته کننده میشه . و از این عم عذاب می کشم که خانواده همسرم حتی یکبار هم با من صحبت نکردن و هیچ توضیحی نخواستن و می دونم خب همسرام عذاب می کشه که بخواد بدون من به خانوادش سر بزنه ولی از طرفی هم اگر بخوام هی خودمو خورد و تحقیر کنم که اونا منو بخوان عصبی می شم و نمی خوام هیچ کاری کنم.ولی همسرم از من توقع داره مدام به قول خودش به پای خانوادش بیفتم. و از نظر من این کار اصلا در حد من نیست من که فقط روراست بودم چرا باید همسرم اینکارو با من می کرد. همسرم با روانشناس ارتباط داشت ولی مدتی به خاطر مشکلات مالی نرفت. خودش هم میگه که عواقب طلاق زیاده واسه بچه خوب نیست ولی من وقتی فکرشو می کنم که بچم بخواد با این طرز فکر پدرش بزرگ بشه ضربه بدتری ممکنه بخوره . خانواده من زیاد راضی با ازدواج با ایشون نبودن ولی حمایتم می کنن البته خیلی سرزنشم کردن ولی به خاطر بچه خیلی حمایتم می کنن. ولی خب هیچ خانواده ای رو ندیدم به اندازه خانواده همسرم اینقدر اصرار به طلاق کنن بدون در نظر گرفتن عشق پسرشون به زنش و زندگی و بچش واقعا ندیدم تا به حال ینی چون یکبار برادر بزرگش جدا شده و دوباره به راحتی ازدواج کرده قبح اون واسشون ریخته البته بچه نداشتن ولی احساس می کنم چون واسشون راحت بوده اینقدر اصرار دارن. واقعا نمی دونم چرا؟؟ دوست دارم بتونم یه جوری با خانوادش ارتباط داشته باشیم ولی واقعا اینقدر که تحقیرم کردن هیچ راهی به ذهنم نمی رسه. تنها راه یا ادامه زندگی با این وضعه که من خودم تحلیل رفته اعصاب و همه چیزم یا جدایی توافقی هستش چون هیچ امیدی به این زندگی نیست.
با سلام مجدد
دقت کنید که شما بهتر است همه عواقب را مد نظر قرار بدهید و بعد در این مورد تصمیم گیری کنید دقت کنید که در این مورد نیاز است که در اول همسرتان این موضوع را بپذیرند و کنار شما باشند تا باحضور ایشان با خانوادیشان ارتباط برقرار کنید تا زمانی که همسرتان به این موضوع نرسند که شما مرتکب خطایی نشده اید و دیدگاه ایشان در مورد شما مورد ترمیم قرار نگیرد ارتباط برقرار کردن شما بدون حمایت ایشان با خانواده ایشان که در این مسائل سختگیر می باشند تنها می تواند شرایط روحی شما را بدتر کند.
در مورد فرزندتان نیز دقت داشته باشید که این برخوردها و حرفهایی که شما در مقابل او میزنید و دیگاه خانواده ها می تواند تاثیرات منفی زیادی بر او داشته باشد تاثیراتی که ممکن است آسیبی کمتر از طلاق نداشته باشد .
بهتر است در زمان مناسبی که همسرتان از نظر روحی در شرایط بهتری هستند و فرزندتان نیز خواب باشد یا حضور نداشته باشد با ایشان در مورد تاثیرات رفتار و سخنان خودتان و خانواده ها بر روی فرزنداتان صحبت کنید .
دقت کنید که شخصیت افراد تا سن ۶ سالگی رشد می کنند و این تایم تایم حساسی است .
بهتر است با همسرتان هردو به صورت حضوری برای بررسی مشکلاتتان و بهبود روابط به روانشناس مراجعه کنید و در صورتی که بعد از ان بازهم تصمیم به جدایی داشتید در این مسیر اقدام کنید.
kamagra