یکی از عمه های من قبل از ازدواجش با مردای مختلفی در ارتباط بود و همین شوهرشو روانی میکرد. علاوه بر این رفتار افتضاحی هم با شوهر و خانواده ی شوهرش داشت. کلا هم هیچ کسیو توی تصمیماتش آدم حساب نمیکنه، یه بار که پول ارث پدریش بهش رسید همشو ورداشت داشت دست یه مرد غریب که مثلا نصف یه ملکی رو بخره اما هیچ سندی نوشته نشد و بعدا مشخص شد که طرف کلاه بردار بوده (یا به بیان بهتر عمه ی من در همچین حدی احمق بوده!!)… کلا اینا رو گفتم در جریان شخصیتش باشین…
مشکل اصلی اینجاست که سه سال پیش همین عمه ی #$%! من از شوهرش جدا شد (البته قبلش طلاق گرفته بود ولی تو خونه ی شوهر سابقش زندگی میکرد!)، خلاصه جدا شد و اومد خونه ی ما، الان سه ساله که داره تو خونه ی ما زندگی میکنه و همنی حضورش خیلی تاثیر منفی رو خونه گذاشته، روی روحیات هممون مخصوصا مامان و بابام، حریم خصوصی، شکل زندگی، بیرون رفتن و… یعنی ما حتی عید دیدنی هم هیچ جا نرفتیم فقط واسه اینکه عمم یه جمله گفت که “نمیخوام جواب سوالای بقیه رو بدم”!
از یه طرف دیگه هم عمه بزرگم تقریبا هر هفته یا یه هفته در میون میاد خونمون آخر هفته میمونه و میره، ولی تو همه ی مدتی که هست هم داره غر میزنه و چرت و پرت میگه، اونم از یه طرف همیشه داره گند میزنه به روحیاتمون…
ما یه زمانی خیلی خانواده ی شادی بودیم… و این شرایط خیلی داره به هممون فشار میاره، و دیدن ناراحتی پدر و مادرم حتی منو ناراحت تر هم میکنه، به حدی که واقعا دیگه برام قابل تحمل نیست این وضعیت..
آخر هفته ی پیش که عمه بزرگم اومده بود خونمون من اصلا تحویلش نگرفتم. اون عمم که سه ساله لنگر انداخته خونمون اومد بهم گفت چیه چرا ناراحتی و اینا… من نگفتم اما خودش خیلی اصرار کرد، آخرش مجبورم کرد بهش بگم که کمتر مامان و بابا رو اذیت کنین و این حرفا. اونم ناراحت شد. از فرداش همش میگشت دنبال خونه، حالا ظاهرا پیدا کرده ولی بازم داره قبل از این که با کسی مشورت کنه دست به کار میشه. از یه طرفم مامانم ناراحته که عمم ناراحت شده و میگه ما به خاطر بابا باید همه چیو تحمل کنیم. ولی به نظر من اصلا عادلانه نیست. وقتی مامانم بهم فشار میاره قاطی میکنم که چی درسته و چی نیست.
ببخشید خیلی طولانی شد