تدبیر
ابرگریزان
1
logo-mob
مجله
تبادل نظر
عکس
ویدیو
کلینیک
تاپیک نظرسنجی
تبادل نظر
تبادل نظر مشاورین نی نی سایت مشاوره روانشناسی مادرشوهرظالمم
ساینا
ابرگریزان ابرگریزان مدیر استارتر عضویت: 1398/02/03
تعداد پست: 42
عنوانمادرشوهرظالمم 1 بازدید | 0 پست
سلام وقت بخیر،من دوماهه عروسی کردم،خانواده من و همسرم شهرستان و خود همسرم تهران کار میکنه،مادر من خیلی ساده و مظلومه و اینو مادرشوهرم میدونن چون از برخوردهای مادرم مشخصه،مادرشوهرم خانم جلسه ای اما دریغ از کمی ایمان،من وقتی خونشون تو عقد دعوت میکرد از قصد ماکارونی که میدونست من بیزارم جلوممیزاشت و سرسفره به دومادشون ده بار تعارف میکرد(آخه دخترشون مشکل داره و باردار نمشه)و به من هیچ یا نهایت یهبار،وقتایی که جلسه داشت دعوتم میکرد میرفتم کمک دخترش وقتی مهمونا میرفتن دریغ از یه بشقاب میوه جلوم جذاشتن،دخترش پاگشامون کرد از اول مراسم تا آخر با مادرش حرف میزد دریغ از یه تعارف حتی به من،در صورتی که به شوهرم هم تعارف میکرد و هم حرف میزد،درصورعیکه من دختر سر و زبون داری هستم و سعی میکنم باهاشون بجوشم اونا نه،عروسب کردیم،تو آرایشگاه لباس عروسم شیک بود اما خواهر شوهرم بلند جلو همه گفت چه لباس زشتی،منم گفتم مهم خودمم که عاشقشم،لباسم یکم لختی بود اما دلیل نمشد اینجور ابرومو ببره, مادرشوهرم با وجود وضع مالی خوبی یه پتو دست دوم لک دار واسم آوردسر خونمون ،منم یه ماه پیش وقتی شهرستان خونه مادرشوهرم بودم و خواهرشوهرمم اونجا بوداصن محل خواهرشوهرم نداشتم درست مث برخورد چنماه پیشش،فردا شبش بازم مادرشوهر م دعوتمون کرد وقتی رفتیم با دخترش دست به یکی کردن تا کار شب قبل من و بی محلی من به خواهرشوهرمم دوبله جواب بدن سر شام نوبتی به شوهرم سالاد و نوشابه و غذا تعارف کردن به من هیچ،منم شب اومدیم خونه بابام با شوهرم بحث کردم و بی احترامی خانوادشو مطرح کردم و غر زدم،اونم فردا خونه مادرش رفت و گفت چرا به زنم بی محلی و احترامی میکنین و قهر کرد و رفت تهران و منم چون حال روحی خوبی نداشتم قرار شد یه هفته بعد بیاد دنبالم خونه بابام و ببرم تهران ،شوهرم رفت و شب اینا اومدن دعوا خونه بابام،خواهرشوهرم نیومده نعره زد که تو داداشمو میکشی غر میزنی،منم گفتم صداتو بیار پایین،دوباره آدامو در آورد گفتم درست رفتار کن تا صداشو آورد پایین،گفتم اگه بی محلی کردم خودت پاگشایی شرو کردی اونم گفت ببخشید و منم گفتم خدا ببخشه،مادرشوهرم گفت عروس خوب کسیه که هرکاریشم کردن جیک نزنه و هیچ نگه،منم گفتم آره تا هرکاری خواستیم کنین اره،مادرشوهرم گفت اگه دخترم گفته لباست عروست زشته چون سینه هات مشخص بوده،منم گفتم شوهرم لباسمو دید اگه جایی بیرون بود اون باید میگفت به کسیم جز همسرم ربط نداره.اون شب گذشت و هفته بعد که همسرم اومد دنبالم من به حرمت اون بازم به مادرشوهرم سر زدم اما اون جواب سلامم نداد حتی دوباره واسه خداحافظی رفتیم اما بازم بی محلی،یه ماه گذشت و ما دوباره اومدیم شهرستان و من به خاطر شوهرم رفتم خونشون،اینبار مادرشوهرم گیر داده عروس حق نداره جواب مارو بده،بیخود کرده به دخترم اون شب گفته صداتو بیار پایین،بیخود کرده گفته به تو ربط نداره،اگه دخترم بی احترامی کرده این حق نداره جواب بی احترامی بده باید هیچ نگه،و بهم گفت الان زنگ بزن و از دخترم عذرخواهی کن و ازش خواهش کن بیاد اینجا منم گفتم من مقصر نیستم که عذرخواهی کنم احترام نکردیم جوابشو دیدین،یهو گفت توابرومو میبری تو عقد بهت گفتم مولودیه بیا مسجد باهام هرکافری و بی بند و باری میدونه تو مسجد باید چادر سر کرد اما تو نکردی،شوهرم گفت مامان چرا بحث یه سال پیشو میکشی جلو اخه منم گفتم من موهام تویه همیشه بعدم از اول گفتم مانتویی هستم(دخترحودش شهرستان چادریه بعد تا میاد تهران کلن حجابو میزاره کناراما من همیشه مانتویی و موهامم تویه)منم خداحافظی کردم به پدر شوهرم گفتم فقط به حرمت شما و اینکه میخاستم جریان قهر تموم بشه اومدم اگه میدونستم حاج خانم دوباره میخاد بهم تیکه بندازه و بگه ابروشو میبرم نمیومدم،به مادرشوهرم گفتم ایشالا یه عروس خوب محجبه و همه چی کامل پیدا میکنی واسه پسرت(پسرش۷ساله زنش ازش جدا شده),یهو داد زد گفت به تو چه و ما هم اومدیم،اما من منظوری نداشتم نمدونم چه برداشتی کرد از حرف من که گفت به توچه،بعدم به شوهرم گفت تنها بیا خونمون دیگه
من آدم نقد پذیریم بگین کجا من مقصرم؟من فقط زیر بار ظلم نمیرم همین،الانم موندم اگه قط رابطه کنم مادرشوهرم به ارزوش میرسه و راحت در نبود من شوهرساده لوحمو پر میکنه اگرم برم تحمل بی احترامی ندارم حتی واسه یه رب
ممنون از شما
ا