با سلام و خسته نباشید
من و همسرم توی دوران نامزدی 2ماه اول رابطه خوبی داشتیم تا اینکه مادرش دخالت کرد و حرفهایی یادش میداد که ازم بخواد براش طلا بخرم اگه نخرم براش ارزشی قائل نیستم و از این حرفها..5 ساله ازدواج کردیم خانومم با اینجور مسایل دنبال ارزش و دوست داشتن نبود ولی از اون موقع طوری شده که من چیزی بخرم براش میگه وظیفته و اگه نخرم غر میزنه و اگه نداشته باشم بخرم هی میگه فلانی رو دیدی چقدر طلا داره؟؟ تو برام چرا نمیخری؟ میگم ندارم، میگه داشتی هم نمیخریدی.
وقتی هم دست و بالمون بسته هست از پس اندازش واسه زندگی استفاده میکنیم (من ازش نمیگیرم ها خودش پیشنهادشو میده) بعدا بهم میگه فلان قدر پول پس انداز داشتم دادم بهت و منتگذاری میکنه وقتی من یاد اوری میکنم بهش که اخه منم توی زندگی فلان کارهارو بهت انجام دادم چرا یکبار نگفتم بر میگرده میگه منت میگذاری تو وضیفته.
هر چقدر از دستم بر بیاد بهش کم نمیگذارم ولی هی بهم میگه چرا دوستم نداری؟
هر چقدر محبت بکنم و یکبار کار اشتباهی همه محبت هامو زمین میزنه و گذشت نداره من بریدم و یک دختر 1ساله داریم.
گفتم شاید بچه دار بشیم درست بشه.
اخلاق بدی که داره قدر دان نیست ، اومدیم خونه خریدیم با وام و فروش ماشینم و پس اندازم و طلاهای خانوم هی بهم میگه من طلاهامو فروختم ها واسه خونه،طلاهامو میخوام، خونه کوچیکه خونه بزرگ میخوام بعدش که من میگم خودت که میدونی با چه مصیبتی خونه رو خریدیم برمیگرده میگه پس بفروش بریم خونه اجاره بشینیم و برام طلاهامو بخر و ماشینو عوض کن.
من با این شرایط نمیتونم، رفته انگشترشو فروخته و با پولش زنجیر طلا خریده و مابقیشم گفته آخر ماه میدم، منم عصبانی شدم میگم پول نداری به اندازه بخر یا نخر واجبه؟ناراحت میشه…بعدا هم گوشواره سفارش داده من توی طلافروشی که رفتم مابقی پول زنجیر رو بدم متوجه شدم و پیش طلا فروش به روم نیاوردم، اومدم میگم پول نداریم تو رفتی گوشواره سفارش دادی؟ میگه من طلا خیلی دوست دارم.
من 4 الی 5 ماهه حقوق نگرفتم ولی وضعیتمون اینجوریه.
من الان نمیتونم دیگه بهش محبت کنم زده شدم بخاطر کارهایی که میکنه ، آدم غریبه با آدم چنین کاری نمیکنه، الان جدا ازهم میخوابیم و مثل خواهر برادر زندگی میکنیم.
به نظر شما تکلیف این زندگی چیه؟