11 ساله بصورت سنتی ازدواج کردیم و یه پسر 10ساله دارم شوهرم 42ساله و کارمند و خودم خانه دار و 36ساله(دوست داره من استخدام بشم و حقوق داشته باشم ولی مثلا دفتر بیمه زدم میگفت شماره من بزن رو کارت اگه کسی کار داشت به من زنگ بزنه ییا مربی مهد بودم یه سال یکی از باباها زنگ زد سوال داشت قشقرق بپا کرد که چه معنی میده بابا زنگ بزنه و… دیگه بیخیال کار شدم)
شوهرم عصبی هست و کینه میگیره من همیشه کوتاه اومدم و دلم به حالش سوخته ولی هرچی بیشتر میگذره از آینده میترسم که بخاد منو محدود کنه
خانواده اش هم میدونن عصبی هست و مرغش یه پا داره
حتی مادرش میگه من نمی تونم باهاش صحبت کنم
بعضی وقتها خیلی خوبه و اهل رفیق و خلاف و…. نیست و مارو دوس داره اما مشکل روانی داره همه باید باب میلش باشن و اگه احساس کنه خطا کردیم عصبی میشه و سرسنگین
مثلا 5شنبه من گفتم اگه جمعه میری باغ ماشین بزار من میخام پتو هام ببرم خونه مادرم بشورم
فردا زنگ زدم مادرم گفت خانمه که قرار بوده بیاد تمیزکاری گفته یکشنبه میاد
منم دیگه نبردم ظهر مادرم گفت بیا بریم به شوهرخواهرم کاندید شورا هست رای بدیم منم رفتم باهاش عصر که اومد خودم بهش گفتم جریان رو ولی مخالف رای دادن هست و میگه تو دروغ گفتی پتو بشورم که بری رای بدی میگم من که خودم دارم بهت میگم اما باور نمیکنه و بعد از کلی بی احترامی به خانواده ام دیگه سرسنگین شده و حرف زیاد نمیزنه
از سال پیش که پدرش بر اثر کرونا فوت کرد و فامیل ها نیومدن ختم خیلی بد و کینه ای شده
هرچی میگیم شرایط بد بود نباید توقع کنی میگه پدرم آدم بزرگی بود احترام همه داشت ولی کسی احترامش نذاشت
شوهر خواهرم هم 2بار اومد فقط مراسم چهلم باباش نتونست بیاد به نظرم الان هم من رفتم رای دادم به خاطر همینم ناراحت شده
طوری یه دفعه جوش میاره که پسرم می‌ترسه به من میگه این چه شهریه تو کردی همش داد میزنه
میگم نه مامان الان خسته هست
زندگیمو دوس دارم ولی دارم کم میارم
هیچکی رو آدم حساب نمیکنه و از نظرش همه مشکل دارن بجز خودش
خانوادش
خونه پدرم زیاد نمیاد ولی به من اجازه میده هروقت خواستم برم
البته منم زیاد اصرار نمیکنم میگم دوس نداری نیا میترسم بیاد یه بحثی بشه اونم چیزی بگه کسی ناراحت بشه
حرف زیاد دارم ولی طولانی میشه
حالا نمیدونم چطوری و از چه راهی کمکش کنم درمان بشه
بخاطر پسرم تحمل میکنم
ممنون میشم راهنماییم کنید