من یه دختر ۱۴ ساله هستم که در سن ۱۰ سالگی بهم تجاوز شده. بعد از اون دو بار خودکشی ناموفق داشتم. ولی تا حد امکان قضیه از مادر و پدرم پنهان بوده. الان دیره واسه درمیون گذاشتن چون احساس میکنم مشکلات من باعث رنجونده شدن والدینم میشن چون خودشون هم اعصابشون از زندگی خودشون خورده.
مدت زیادی افسرده بودم. و فک میکردم که الان همه چیز درست شده. سه تا از دوستای صمیمیم فوت کردن. دیگه نمیدونستم چیکار کنم. مجبور بودم با تنها دوستی که واسم باقی مونده صحبت کنم. که البته خیلی کمک کرد. تقریبا ۶ ماهی از این اتفاقا میگذره و من سعی کردم یه تکونی به خودم بدم و نذارم که روحیم آش و لاش بمونه. این وسط خداوند متعال تصمیم گرفت که من باید دچار آسم شدید شم:/یه هفته بیمارستان بستری بودم. الان زندگی خیلی عجیبی واسم رقم خورده. شبا کابوسا‌ی عجیبی میبینم. مثلا مامانم(که خیلی دوستش دارم و اونم واسم ارزش قائله و دوستم داره) منو دارو از بالای خونه پرت میکنه پایین و دربارم بد و بیرا میگه و ازم متنفره. و یه ثانیه بعد توی همون خواب مامانم توی بیمارستان بستریه و داره میمیره. خوابایی که ولم نمیکنن. از اون طرف یه روزایی اصلا خوابم نمیبره، یه روزایی هم فقط دلم میخواد بخوابم. فشار درسا داره روانیم میکنه. همه چیز خیلی زیاده. هر کاری بخوام بکنم میبینم که نمیشه. اصلا نظری ندارم که چجوری حال خودمو خوب کنم.