سلام
من 30 سالمه و نزدیک به 5 ساله ازدواج کردم.توو این 5 سال من توو ساختمون یعنی طبقه ی بالای مادر شوهرم زندگی میکردم. الان که بعد 5 سال مستقل شدم و خونه خریدیم خانواده شوهرم خونه شونو فروختن و توو کوچه ی خونه ی جدیدمون یه واحد خونه خریدن.همسرم فرزند سوم و خیلی وابسته به خانواده ش هستن…اما متاسفانه من به خاطر دخالت های خانواده همسرم به مسائل جزئی زندگیم حس میکنم خودمو از دست دادم و نمیتونم خوشحال زندگی کنم. افسرده شدم و همش با همسرم در حال مشاجره و بحث هستیم. خانواده ی ایشون اجازه نمیدن من برای تفریح یا خرید برم بیرون. معتقدن زن نباید سوار تاکسی شه.الان یه بچه 2 ساله دارم و توو این دو سال انگشت شمار بیرون رفتم.من نقاش هستم و آرزوهای زیادی برای هنرم داشتم.همسرمم هنرمند هستن اما من الان خیلی وقته نمیتونم کلاسای استادم شرکت کنم.چون اجازه نمیدن برم کلاس.
همسرمم خودش اصلا تفریح نمیکنه.همیشه سر کاره و روزای تعطیل خونه ست و حاضر نمیشه باهام بیرون بیاد. فقط ماهی یکبار میریم خونه مادرم که کرج هستن اونم اگه مناسبت خاصی باشه به خاطر شلوغی اتوبان نمی‌بره.حتی من با جاریم رابطه خوبی داشتم و با ایشونم که توو همون ساختمون با ما زندگی میکنن رفت و آمد زیادی داشتیم و میتونم بگم تنها دوستم بود توو این مدت اما مادرشوهرم از رابطه صمیمی ما ناراحت شد و در نتیجه همسرم رفتن به خونه ایشونم برام غدغن کردن. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. علنا حبس شدم
من خودمم دیگه خودمو نمیشناسم
همسرم میگه من خیلی غر میزنم. میگه خواسته های من زیادتر از توانشه و اگه خیلی بحث بالا بگیره میگه اگه خیلی ناراحتی بهتره برگردی خونه بابات، رووم ن توو رو هم باز شده و تا الان بارها به من گفته که اگه نمیتونم با شرایط کنار بیام باید ازش جدا شم(البته ما بیشتر بحث میکنیم و کم پیش میاد دعوا کنیم هر دومون روحیه آرومی داریم توو این زمینه)
خواهش میکنم منو راهنمایی کنید. من چطوری میتونم روحیه مو برگردونم
چطوری میتونم دوباره خود واقعیم بشم. الان تنها خواسته م همینه. دیگه برام مهم نیست
نمیخوام خودمو فدا کنم. میخوام دست از فداکاری بردارم خودم باشم. بهم بگید چطوری میتونم درست کنم شرایطو