سلام،نمیدونم ازکجاشروع کنم،دارم دیوونه میشم
ازبچگی تنهاچیزی که یادمه اینه که بابام سرکوفت میزد به مامانم که خانوادت بهت جهیزیه ندادن مامانمم حساس وزودرنج سریع ازحال میرفت ومی افتاد کف اتاق
رفتم مدرسه همش درس میخوندم وهمیشه اول میشدم،خیلی خوب بود که به مسایل خانوادگیم کمترفکر می‌کردم
ولی همیشه تو مدرسه تنهابودم چون منم یکم حساسم
الان سال کنکورمه و دیروز مامانم چت کردن پدرمو بایک خانم ناشناس دید و کلی جروبحث
من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم،من دوستی ندارم،خانوادمم بهم اهمیت نمیدن و واقعا تنهام
احساس میکنم همه میخوان ازم سو استفاده کنن یا مسخره م کنن
چون خیلی برای دوستام کاری کردم و در حقم بدی کردن
لطفا کمکم کنید