سلام. من فرزند سوم خوانوادمم. از ابتدای ازدواج، مامانم زیر فشار های خانواده ی پدرم زجر میکشیده که الان بعد ۲۵ سال دیگه اخلاق مامانم عوض شده و دیگه نمیتونه برای ما دلسوزی بکنه. دو سالی میشه بابام زمین خریده و همه ی پولاشو خرج اونجا میکنه، هیچی خرج خونواده نمیکنه‌ ازش چیزی بخوای، فورا دعوا میکنه که من و داداش کوچیکم که بچه چهارم خانواده هست، میترسیم بخوایم دوباره ازش درخواست کنیم. اون دو تا برادر بزرگمم که یکی همون اخلاق و رفتار بابامو داره و یکی واسه خونواده و بهتر شدن وضع تلاش نمیکنه. مامانمم زجر زیاد کشیذه و نمیخوام و نمیتونه غصه بخوره دیگه. هر وقت ما پیش بابامون بحث پول میزنیم، عصبی میشه و داد میزنه و میره همون روستا سر زمینش کار کنه‌. تازه انتظار هم داره بریم کمکش کنیم. از طرفی چون توی خانواده پدریم، پدربزرگم اومده گفته که فقط باید به حرف (…) گوش کنین، بابام و بچه های بزرگتر خانواده پدریم هم ازش میترسن. حالا اون حقشون و خورده و به همه ی بچه ها ۲۰۰ میلیون ضررر رسونده اما کسی نمیره ازش پولشو بگیره. بابامم زمین از اون خریده و پولشو داده، اما جرات نداره بره سند زمینو بگیره. اما همینطور داره خرج زمین میکنه. همه ی پولاشو. ما هم میترسیم چون سند زمین مال ما نیست، بیان و ازمون بگیرن و بخاطر همین هی داریم ب بابامون میگیم بره سند و بگیره اما گوش نمیکنه و عصبی میشه. امروزم همین اتفاق افتاد. الان که مامانمم دیگه یجوری میشه گفت افسرده شده و اخلاقش عوض شده، اونم دیگه به فکر می نیست و میخواد تنها زندگی کنه. الان این وسط داداش کوچیکمم چیزی نمیفهمه. من موندم و خودم که مامانم میگم باید با عرضگی کنم و برم ازش پول بگیرمو نذاره خودمون خرج خودمونو بدیم.
الان مشکل من اینه که باید بابامو از سادگی در بیارم. باسد ازش پول بگیرم تا نره خرج اون زمین کنه. اخه خب درسته سنی هم ندارم و همش ۱۵ سالمه ولی باید یه کاری کنم. نمیتونم شبا خواب ندارم. لطفت کمکم کنین. از طرفی هم یک چیز دیگه هست اینکه دیدم بابام بخاطر فشار های خواهر برادراش مه مجبورش میکردن این کارا رو بکنه، اومد گریه میکرد و تو سر خودش میزد. خیلی دلم سوخت. نمیخوام از دستش بدم و اینکه ازش با این کاراش بدم میاد ولی میخوام بهتر بشه.
ببخشید این همه حرف زدم.
لطفت کمکم کنید.