سلام وقتتون بخیر،،من بیست و هفت سالمه و تقریبا دو سال و نیمه ازدواج کردم،من و شوهرم خیلی همو دوست داریم ولی مشکل من اینه که شوهرم بیش از اندازه به خانوادش وابسته هست،همه ی فکر و ذکرش شده خونوادش،ما تو یه شهر دیگه،جدا از خانواده هامون زندگی میکنیم،شوهر من هر روز هفته رو میشمره که فقط بشه آخر هفته بره پیش خانوادش،بعد که میره پیششون دیگه کلا من رو انگار از یاد میبره،بهم میگه تو هم برو با خونواده ی خودت خوش باش،منم واقعا عذاب میکشم اینطوری،روزایی که خونه ی خودمون هستیم معمولا شبا دیر میاد از سرکار،وقتایی هم که میاد خونه دیگه انقد خسته اس که حال حرف زدنم نداره،منم دوست داره روزایی که بیکاره حداقل باهم باشیم،اما اون دوست داره با خانوادش باشه،منم که باهاش میرم خونشون انگار من نیستم اصلا فقط حواسش پیش اوناس،شوهر من خیلی بچه دوست داره،ما خودمونم فعلا بچه نداریم،وقتی میریم شهرستان فقط بچه ی برادرشو میگردونه،واسش همه چی میخره،بیشتر وقتشو با اون میگذرونه،منم وقتی میگم همه چی به اندازه اش خوبه تو زیاده روی میکنی،میگه داداشم بهش توجه نمیکنه من باید بهش توجه کنم کمبود محبت نداشته باشه،بعدا دچار مشکل نشه در آینده،و خیلی موارد دیگه که اینجا نمیگنجه گفتنش،من هی میخوام بیخیال باشم اما نمیتونم و از این بابت خیلی عذاب میکشم،لطفا راهنماییم کنین چیکار کنم