حدود 9 سال از آشنایی من همسرم میگذره و 5 ساله ازدواج کردیم …روز خواستگاری حلقه نامزدی رو به خواهرم دادم و سر مهریه بحث شد و خواهرم رفت و حلقه رو برد و فرداییش گفت حلقه گم شده منم رفتم لنگه همون حلقه رو خریدم و چهل روز بعد عقد کردیم و 40 روز بعد از ازدواج اخلاقش عوض شد و ابتدا موبایل رو از من گرفت و گفت نباید موبایل داشته باشم و بعد از چند روز من شروع به داد و بیداد کردم و خونه بابابش بودیم که پدر مادرش میانجی شدند و موبایل رو بمن داد و بعد کارتهای بانکی رو گرفت و گفت نباید به خونه خواهرهام و پدرم برم و سال بعد گفت خونه ای که مال من بود رو بفروشم و خونه بزرگتر و نزدیک محل کارش بگیرم اینکا رو کردم و خونه جدید خریدیم که پدر و مادرش کمک کردند ول یازم خواست 6 دانگ خونه رو بنامش بزنم و من اینکار رو کردم فقط به امید بهبود رابطه اش با خانواده من و بدتر شد تازه پول قسط خونه و وام ازدواج رو هم من میدادم …به گرانی خوردیم و برای عروسی پول کم داشتم …خودش و خانواده اش هی سرکوفت زدند ..تا دوسال پیش به بهانه ایی رفت خونه پدرم و آبروی ما رو پیش همسایه ها برد …منم قهر کردم و دیگه خونه پدرش نرفتم ..خواهنر بزرگم قاطی کرد و با خانواده اش بحث لفظی کرد …حالا مدارک و کارتم پیش اونا بود همینطور لباس و ابزار کار…هرچی به زنم گفتم قبول نکرد لذا با شکایت تونستم مدارک و هرچی داشتم ازش بگیرم و دیگه قطع رابطه کردم …10 میلیون هم پیشش داشتم که بمن نداد …پدر و مادرش برگشتند گفتند که اگه نمیتونم باهاش زندگی بکنم اونا خونه رو بمن پس میدن من گفتم نیاز به برگشت خونه ندارم مثل اینکه زلزله اومده و من همه چیز رو از دست دادم اگه کار به طلاق بکشه مهریه هم میدم ولی زنم میگفت برگردم به خونه پدرش من قبول نکردم و 1 سال دیگه پیشش نرفتم و خونه بابام موندم …هرچی هم زنگ زد جواب ندادم …روزی گریه کرد و گفت بریم مشاوره …. رفتیم مشاوره مشاور که خانم بود متوجه شد ریشه مشکلات بیشتر پول و مالی و اینکه خانم طبع آتشی و تند داره و کنترل خشم نداره …چندین جلسه رفتیم روزی مشاور برگشت گفت پدرش بهمراه زنم اومدند و با مشاور صحبت کردند و گفتند که من با شیرینی برم خونه پدرش و صحبت کنم و برگردیم سر زندگی …منم رفتم ولی پدرش گفت چرا اومدم خونش و منو بیرون کرد …من دیگه هیچ تماسی با زنم نگرفتم رفتم پیش مشاور و قضیه رو گفت و اون تعجب کرد بعد از یکفته دوباره تو مشاوره من و پدر و زنم با هم نشستیم و انصافا پدرش گفت من مشکلی ندارم و به دخترش گفت خودت قضیه رو حل کن و پای خانواده ها رو وسط نکش ….در این بین من قسطها رو ندادم و حقوقم رو جمع کردم و اون 10 میلیون امانتی من پیش زنم رفت برای قسطها و تموم شد و زنم اندک اندک مهربان خوب بطوری که تو سرش میزدم چیزی نمیگفت … رفتیم برای سورسات عروسی که کرونا ظهور کرد و عروسی 6 ماه عقب افتاد …بهر حال اوضاع خوب شد …خواهر کوچکم گفت که زنت داره نقش بازی میکنه و بعد از عروسی باز همون دیوانه میشه که بود …حالا کل خانواده حاضر نیستند بیان عروسی و شرط شون این بود که زنم با من براشون کارت ببریم دم در خونشون …. زنم قبول کرد و رفتیم ولی بمحض بیرون اومدن از خونه خانواده من غرغر که چرا منو بزور بردی خونشون …خواهر کوچکم بهانه حمام گرفت و زنم رو راه نداد و عروسی هم نیومد …بهرحال عروسی گرفتیم و بدهکار هم نشدیم و تو ایام کرونا ماه عسل هم رفتیم …تا شد نزدیک عید …خانواده من گفتند عید امسال با زنت بیا خونه تک تک ما برای پاگشا و خواهر کوچیکم گفت عید اومدی هم عیدی بهت میدم هم کادو عروسی ولی دقیقا قبل از عید 1400 زنم دیوانه شد و همه چیز رو خراب کرد و نه خونه پدرش رفت نه سر سفره عید اومد دعوا راه انداخت و کلی کتک از من خورد ..دو روز هم غذا نخورد ولی من تا میتونستم غذا خوردم تا روز سوم پدرش زنگ زد و حال و احوال پرسید منم سیر تا پیاز رو بهش گفتم و گفت بیایید عیده تموم کنید ..منم زنم رو برداشتم و رفتیم خونه باباش … ولی اون بجز خونه بابام خونه هیچکدام از اقوام نیومد …چند روز پیش خواهر کوچکم به خونه من زنگ زد …شب زنم اومد گفت این شماره کیه گفتم خواهرم …یهو از این رو به اون رو شد کلی ناسزا گفت تلفن رو شکوند دعوا راه انداخت و گفت که من فاحشه خونه میارم و با زنهای دیگه رابطه دارم ..من رفتم رو کنترل خشم که مشاوره بمن یاد داده بود دیدم کار ساز نیست گفم من میرم بیرون از خونه تو آروم شدی من بر میگردم جلوم روگرفت دست انداخت لباسم پاره کرد و دستم رو گاز گرفت …یهو گرگ نفس و شیطان درونم ظاهر شد بطوری که خودم از خودم متنفر شدم …گرفتم گلوش رو از زمین بلند کردم مثل چرخ فلک تو اتاق چرخوندمش …تو همون خشم دیدم که از من ترسیده و وحشت کرد لعنت خدا بر شیطان کردم و ولش کردم رفتم دستم رو ضد عفونی کرد و زخم رو بستم شام نخورده خوابیدم … فردا دوباره غرغر کرد من داشتم با گوشیم ور میرفتم گفت داری صدا رو ضبط میکنی گفتم نه گوشیم رو گرفت زد به زمین بهش گفتم حالت خوب نیست لعنت خدا بر شیطان بگو چرا اینطوری شدی …اینبار این یکی دستم رو گاز گرفت و چنگ انداخت صورتم …گفتم لعنت خدا بر شیطان دیدم بدتر شد دو تا سیلی زدم رو صورتش دیدم ولم کرد و گریه کرد و رفت …وقتی سیلی بهش زدم قلبم درد گرفت و همون لحظه چهره مادر مرحومم جلوم ظاهر شد …گفتم خدا این چه سرنوشتی من دارم …بهش گفتم این وضع خوب نیست نمی تونی با من بسازی بیا جدا بشیم وگرنه ممکنه دفعه بعد یکی مون کشته بشیم ….از دیشب هم توی تمام اتاقها اذان میزنم شاید زنم رو جادو کرده باشند ….در تمام این سالها خواهر های من دخالتی نکردند و در تمام این مدت زنم همیشه گفته من خونه ای نداشتم که بفروشم و خونه جدید بخرم و بنامش بکنم و همش گفت حقوقم کمه و چیزی از حقوق برای زندگی نمیمونه …در صورتی که هر چی میخواستیم خریدم …از لباس و خوراک و دندانپزشکی و سلامت براش کم نذاشتم …دندان خودم خراب بود گذاشتم اول اون درست کنه و چند ماه بعد من درست کردم …شبها که از سر کار می اومد من شام درست میکردم ظرفها با من اتو کشی و نظافت خونه با من ولی این دیوانه بحدی قدرنشناسه که حد نداره و حالا نفرین میکنه و از خدا میخواد منو نیست و نابود بکنه ….اهل نماز نیست …من نمازم رو میخونم و سر نماز نفرینش نکردم فقط از خدا خواستم خودش اینو عاقل بکنه

این بود سرنوشت من …. راه حل داره یا نه ؟