سلام وقتتون بخیر
من بیستو پنج ساله هستم و با آقایی سیو سه ساله ،هشت ساله که رابطه دارم
ایشون فعلا کار ثابتی نداره و مربی بدنسازیه ک درآمد خیلی کمی از اینکار داره ک فقط میتونه مخارج خودش رو تامین کنه وابستگی مالی ب خونوادش نداره ولی منتظره ک پدرش بعد از فروش خونه ایشون رو حمایت مالی کنه(همین موضوع بهونه ای بود ک چندین سال ب من گفت و گفت ب این دلیله ک برای خواستگاری اقدامی نمیکنه و منتظره با شرایط خوب و شغل مناسب برای خواستگاری بیاد)به تازگی ب این خاطر ک من خیلی فشار اوردم برای ازدواج برای خواستگاری اومدن ولی از بیستو هشت بهمن تا الان هیچ خبری ازشون نشده و دیگ هیچ تماسی نگرفتن( چند ساله پیش هم برای خواستگاری اومد ولی دیگ هیچ خبری ازش نشد و الان سه سال از اون موضوع میگذره)
ایشون ب شدت کنترلگره ک کوچکترین کار من رو هم کنترل میکنه یعنی من میرم غذا بخورم باید قبلش پیام بدم و اگ پیام ندمو زنگ بزنه و من جواب ندم میگ چرا گوشیتو رو سایلنت میذاری یا باید میگفتی ک میری ناهار یا بعضی وقتا زنگ میزنه وقتایی ک نمیتونم حرف بزنم میگ میخوام فقط بشنوم تو حرف نزن
با کارم مشکل داره و نمیذاره برم سر کار یا حتی اگ بخوام خودم کاری رو شروع کنم یعنی برای کسی کار نکنم بازم میگ باید تو خون کار کنی بیرون نمیذارم….دانشگاه میرفتم ولی گفت دیگ نباید ادامه بدی…پوششم رو تغییر داده و الان باید مطابق میل اون لباس بپوشم ولی خودش نمیذاره من اصلا دخالتی تو زندگیش کنم یعنی اگ من بگم این لباسو نپوش یا میگ تو نباید نظر بدی من مردم ک میتونم نظر بدم میگ تو باید اونطوری باشی ک من میگم…من بهش گفتم ک خواستگار برام اومده و خانوادم راضی ان ب من گفت تو اگ آرایش نکنی نری جلوی اونا چنین مسائلی پیش نمیاد…وقتی پیشمه خیلی باهام خوب رفتار میکنه هرچی بخوام قبول میکنه یا خیلی تاحالا بهم قول داده ولی بعد یکروز همه چیزو یادش میره میزنه زیر قولاش و بدرفتاری میکنه…تا وقتی ک من ب رفتاراش و کاراش اعتراض نکنم خوب رفتار میکنه ولی بعد از کوچکترین اختلافی دوباره بدرفتاری میکنه بعضی وقتا حتی فحاشی هم میکنه…
قبلا چندبار متوجه پنهونکاریهاش شدم ولی چون نتونستم ثابت کنم همیشه انکار میکرد…احساس کردم بهم خیانت میکنه،اکانت توی اینستا داشت ک از من پنهون کرد (وقتی متوجه شدم انکار کرد)الان میگه این اکانت مال منه ولی میگ الان فالووت نمیکنم بعد از ازدواج فالووت میکنم…
من احساس میکنم من باعث رفتار بدشم.نمیدونم با خودم میگم شاید من واقعا اشتباه کردم…
الان میگ مریض شده و حالش خیلی بده…چندوقت پیش رفت دکتر و مشکل پروستات داره و ممکنه سرطان پروستات بگیره…ب من میگ من ب خاطر حرفای تو مریض شدم میگ حال روحیم خوب نیست میگ ناراحتی اعصاب گرفتم از دست تو و خونوادم(ولی من همیشه تمام سعیمو کردم حالش خوب باشه همیشه ب حرفش کردم و هیچوقت بهش واسه چیزی فشار نیاوردم اینک الان میگ تو مقصر ناراحتی و بیماریای منی خیلی اذیتم میکنه)ب من میگ من تمام تلاشمو کردم ولی واقعا نکرده اون فقط ب خونوادش گفته بیان خواستگاری درسته خونوادش ناراضین ولی من این حسو ندارم ک اون ب خاطر من تمام تلاششو کرده باشه
من نمیدونم باید چیکار کنم…نمیدونم داره راست میگ یا ن… نمیدونم واقعا مرضه یا ن…همیشه وقتی دعوامون میشد میگفت ک حالم بد شده یا دقیقا وقتایی ک دعوامون میشد حالش بد میشد واس همین نمیتونم مطمئن باشم ک راست میگ…
من میدونم ک آدم مناسبی برای ازدواج نیست ولی دوسش دارم و واقعا نگرانم ک اگ من برم زندگیش چطوری میشه و اینک اگ مریض باشه و من برمو حالش بدتر شه چی!من نمیتونم با این فکرا زندگی کنم
ازتون خواهش میکنم کمکم کنید…ممنونم