م وقتتون بخیر
من 26 سالمه دخترم و مجرد
که بیماری تقریبا سختی دارم که دکتر گفت برای درمان و کنترلش باید استرس و ناراحتی و … به طور کامل از خودت دور کنی چون منشا این بیماری مسائل روحیه
تو زندگی شرایط سختی رو گذروندم و خیلی سختی کشیدم اما مشکل فعلی من خواهر بزرگ ترم هست که مجرده و 30 سالشه 4 سال پیش یه خواستگار داشت
که بهش علاقه مند بود منتها بخاطر شرایط پسره خانوادم مخالفت کردن خیلی بحث و اتفاقایی افتاد و خواهرم میگفت من همونو میخوام تا اینکه مامانم گفت به درک باشه مامانمو برد در خونه پسر تا عذرخواهی کنه و شاید اونام قبول کنن که اونا اهمیتی به این موضوع ندادن
یه آپارتمان خیلی کوچیک و قدیمی که نمیدونمم ماله خودش بود یا نه داشت و به خواهرم گفته بود خواهرم باید باهامون زندگی کنه خواهرشون بزرگ بودن حدود 30 ساله و گفت ما از شهرستان هر ماه تعداد زیادی میان خونمون با این موارد مشکلی نداره خواهرم گفته بود نه و اینا رو به خانواده نگفته بود و مامانم در اصل سرمهریه بهم زد
حالا خواهرم تیک پیدا کرده رو من
بی نهایت حسادت داره مدام حرصش میگیره چرا فلانی موهاش از من پرتره چرا فلان محصول رو میخره نشون من نمیده چرا اینجوره چرا داره پرتقال میخوره کلا دکتر اینایی که گفتم ساده هاشه بی نهایت حسادت داره
و من احساس میکنم حتی آرزوی مرگ منو داره
من محل به کاراش ندادم اما بی نهایت توهین میکنن تهمت افترا و هرچی فکرش رو بکنید
مثلا دیشب بابام داشت با داداشم بحث میکرد هنین خواهرم نمیدونم چجوری ولی تمام جریانا رو به من ربط داد و شروع کرد به فحش دادن و توهین یه حرفایی میزد که هرکی جای من بود سکوت نمیکرد ولی من یه کلام جوابشو ندادم ولی شب اینقد گریه کردم با حال مرضیم خدامیدونه
خیلی فحش خوردم
به ناحق
درحالی که من اصلا باهاش حرفم نمیزنم هرچی بیشتر سکوت میکنم روش باز تر میشه و بیشتر توهین میکنه
خدا میدونه زندگی رو برام جهنم کرده آسایش ندارم یه لقمه غذا میخوام بخورم یا برم سر یخچال میوه بردارم زهرمارم میکنه
خودم فک کردم گفتم من بعد سکوت نکنم و نقطه ضعفاشو به روش بیارم بگم دهنتو ببند و از سن و سالت خجالت بکش مثل خودش فحش ندم ولی جوابشو بدم حرصش بدم بفهمه نباید با یکی اینکارو کنه یا بخاطر آسایش خودشم شده دست از سر من برداره من
من همیشه دختر موفق خانواده بودم و اصولا بیشتر مورد توجه درحالی که هیچوقت خودم اینو نخواستم که به من بیشتر توجه بشه ولی قدیم مامانم مدام با من بهتر بود و بخاطر ادبی که داشتم مامانم بهتر با من حرف میزد خواهرم از همون بچگی غد و یه دنده بود و همین باعث میشه کمتر مورد توجه باشه البته توجه خاصیم به من نمیشد و من خیلی از خانواده ضربه خوردم ولی به نسبت
خواهرم بهتر بودم
من خواستم قبل از اینکه کاری کنم از شما راهنمایی بگیرم ممنونم
و یه مورد دیگه اینکه الان خواهرم بهش میگن ازدواج کن میگه طرف باید حتما کارمند باشه و خودمو دیده باشه و پسندیده باشه و معارفه رو قبول نداره در ضمن احترام پدر و علی الخصوص مادرمونو ن
نداره
و اونام باهاش هرچی حرف بزنن بیشتر حسادت میکنه و اصلا گوش نمیده
خواهشا بگین من چیکار کنم بلاخره آدمم گوش دارم و دارم تو یه خونه زندگی میکنم