حالم خوب نیست فقط حس می کنم باید این دنیا رو ترک کنم نباشم بهتر از این که بمونم خیلی تلاش کردم که خودمو حذف کنم هیچ کس درک نمی کنه هم همه توقع دارن بی نقص باشی خوب باشی اصلا نمی خوام زندگی کنم چه جوری برم که گناه نباشه چه جوری از دست خودم راحت بشم با این دنیا خودم کنار بیام همش سختی همش از فامیل اطرافیان آسیب ببینم خراب کن همه چیو بزارن برن فقط بلد همه چیه مارو بالا بکشن بعدش هم انگار نه انگار بابای من همه چیشو داده برادرش حتی اون یه پولی هس که بیمه میده بعد مرگ به فرزند رفته یواشکی عوض کرده برادرش ماشینو فروخته داده اون حقوقشو میده اون بد اخلاقی اعصاب خوردی باسه ما مامان آدم عصبی روانی شده همش گیر میده دعوا میندازه با هیچ کی نمی تونه دوست باشه فقط مادیات یه وقتایی انقدر اعصبانی میشه که می خواد جمع کنه بره یه وقتایی هم شروع به قربون صدقه می کنه اصلا تو خونه به دختر اهمیت نمی دن فقط پسر همه چی عالی اوک داشته باشه ما هیچ برا اون زشته پول نداشته باشه زشته نره جاهای گرون ما فقط خونه هیچ کی به احساسات ما به اعتقاد ما فکر نمی کنه اینکه مجبوری همش درس بخونی تا خودتو از فلاکت نجات بدی اینکه همه چی برعکس پیش میره و اینکه انقدرسخته که آدم خودشو بکشه همش دنبال راهی که از خودت خلاص شی این که این همه سختی سنگینی ول کنی بری نمی شه