نیاز عاطفی و تنهایی
سلام و خسته نباشید خدمت شما
چیزی که داره خیلی اذیتم میکنه تنهایی هستش که دارم و نیاز عاطفیم
من 15 سالمه و کسی رو ندارم که باهاش صحبت کنم من دنبال یک رابطه سالمم و دنبال رابطه جنسی و از این جور چیز ها نیستم بزار روراست باشم دوست دارم یکی باشه که بغلم کنه
خیلی وقت ها هم به سرم زده از خونه فرار کنم
بخواطر این تنهایی و نیاز عاطفی که دارم خیلی زده شدم و چند وقت پیش گفتم یه تست افسردگی آنلاین بدم که مثبت شد و همینطوری این افسردگی داره زندگی من رو نابود میکنه همش میخوام با یکی صحبت و درد و دل کنم ولی کسی رو ندارم
گاهی وقت ها فکر خودکشی به سرم میزنه ولی بخواطر اهدافی که دارم و … میگم این راهش نیست
خوانوادم هم هیچ هیچ و هیچ درکی از من ندارن و باعث بیشتر تنها شدن من میشن
هنگام نوشتن این متن هم با بقض گریه داشتم مینوشتمش تا شاید بتونید کمکم کنید ، مرسی از وقتی که برای مطالعه این متن گذاشتید
سلام به شما آقا ابوالفضل
اینکه شما می توانید گرایش و دوست داشتن به جنس مخالف را تجربه کنید نه تنها چیز بدی نیست بلکه نشان می دهد شما در مسیر رشدی درستی قرار داری تا بتوانی در آینده در شرایط سنی و رشدی بهتر در مورد یک ارتباط مشخص و هدفمند تر گام برداری.
بهتر است در کنار احترام به احساسات و نیازهای خودت به خودت فرصت بیشتری بدهی تا در آینده در مورد این موضوع تصمیم گیری کنی.
اما داشتن افکار خودکشی و مشکلات با پدر و مادر و حتی تست هایی که بیان می کنی خب همه می تواند نشان بدهد که شما از نظر روحی در شرایط خوبی قرار ندارید و بهتر است که برای بهبود شرایط روحی خودت به صورت حضوری به روانشناس مراجعه داشته باشی با بهبود شرایط روحی می توانی هم تا جای ممکن برای بهبود مسیر ازتباطی خودت با خانواده گام برداری و حتی به خودت فرصت بیشتری برای تجربه یک سری ناکامی ها را می دهی و بجای خودکشی در کنار فرصت می توانی راحل های دیگری را جایگزین کنی که برایت سازندگی داشته باشد.
سعی کن که با کمک پدر و مادر تا جای ممکن شرایط مراجعه حضوری به روانشناس را برای خودت ایجاد کنی.
سلام
وقت بخیر
۱۹ سال سن دارم و از کلاس اول دبستان دختری رو که همکلاسیم بود دوست دارم.
نمیدونم عشقه یا نه. احساسم جوریه که میخوام بغلش کنم و هیچوقت ولش نکنم
اغلب اوقات بهش فکر میکنم. این عشقه یا نه؟
( از ۱۱ سالگی ندیدمش)
حدودا ۸ماهی از درگذشت یکی از اعضای خانواده ام میگذره و حالم خیلی خوب نیست.
استرس، ترس ازدست دادن اون دختر، ترس مطرح کردن قضیه با خوانواده و کلی مشکل دیگه دارم
میتونید کمکم کنید؟
چکار کنم؟
از خودم بدم میاد که نمیتونم این مسئله رو پیش خانوادم مطرح کنم
البته اکثرش تفسیر خود اوناست که اینجوری تربیتم کردن (جوری که نتونم احساسم رو ابراز کنم)
سلام به شما دوست عزیز
احساساتی که دارید قابل احترام هست اما خبی اجازه بدهید باهم به این مسیر انتخابی نگاهی بیندازیم تا بتوانیم کمک کنیم با شناخت بهتر خودتان انتخاب بهتری داشته باشید.
۱٫ شما بیان می کنید که تقریبا ۸ سال می باشد این خانم را ندیده اید خب به نظر شما این خانم هنوز همان کودک می باشد ؟
۲٫ معیارهای شما برای انتخاب این خانم چه ویژگی هایی هست و فکر میکنید این خانم این ویژگی ها را به صورت واقعی دارند و یا شما براساس خیالپردازی این ویژگی را برای ایشان در نظر گرفته اید؟
۳٫ منظور شما از درگذشت یکی از نزدیکان چه فردی هست و این مرگ برای شما چگونه تجربه می شود؟
۴٫ از خانواده توقع دارید برای شما چه کاری انجام بدهند؟
۵٫ مشکلات شما با خانواده در چه زمینه هایی می باشد؟
۶٫ فکر می کنید از نظر سنی و رشد اجتماعی، اقتصادی و حتی هویتی شما و این خانم آمادگی یک رابطه جدی را دارید؟
سلام من ۳۵ سالمه ازدواج کردم و یه دختر ۲ سال دارم ۹ سال ازدواج کردم من در یه خانواده پرجمعیت و زن سالار بزرگ شدم از همون اول مادرم با پسرهاش یه جور دیگه بود بین بچه هاش خیلی فرق میزاشت من دختر اخری بودم و بعدش برادرم تا اونجاییکه یادمه ما بخاطر برادرای داغون و معتادم خیلی سرزنش میشدیم بخصوص برادر کوچیکم هیچ کاره نکرده نزاشت تو زندگیمون چون منم دختر خونه بودم و همه دنبال زندگیشون خیلی عذاب کشیدم هر روز یه برنامه داشتیم من تحصیلات بالایی دارم دوست داشتم از کشور برم ولی مامان هرکاری میکرد که من ازدواج کنم و از شرم خلاص بشه و یکی از همسایه ها بصورت سنتی از من خاستگاری کرد و مادرم از خدا خواسته که اینا همه ادم تحصیل کردن بد نمیشن قبول کرد هرچی گریه کردم انگار نه به هر صورت ازدواج کردم فاصله خاستگاری و عقد من سه روز بود و بدون هیچ جشن و شادی یه شب کیفم برداشتم رفتم خونه شوهرم در ظاهر فوق العاده بود با خودم میگفتم چه عجب شانس اوردم که کم کم اون روی خودش نشون داد یک روی اروم و یک روی عصبی که به خود زنی و کتک زدن من میرسه انتقاد پذیر نیست و سر هرچیز الکی با همه ادمها دعوا میکنه روزی نیست برم بیرون و دعوا نشه از ترس ابرو ریزی هیچی نمیگم اخه ما تو اپارتمانیم متاسفانه بدتر از خودم بینهایت از خانواده کمبود محبت دیده تو این ۹ سال مادرش شاید ۵ بارم زنگ به ما نزده و اصلا انگار نه یه پسر یا عروس و نوه داره پدرشم وقتی کاری داره زنگ میزنه در ضمن با منم خوب نیستن که چرا جشن عروسی نگرفتم این واسه خانواده همسرم
خانواده خودمم از بس مامانم بین دختر و پسر فرق گذاشته و ما را اذیت کرده خواهرم کامل باهاش قطع رابطه کردن همه خواهرم کارمند هستن و فقط من باهاش ارتباط داشتم که اونم بخاطر اینکه به برادر اخریم که بیکار و بیعاره و فقط از ما انتظار داره باج نمیدم و غلامش نیستم بهم گفت دیگه دور و بر ما نباش خواهرهای منم بخاطر اینکه همش میگفتم مادره اشکال نداره شما کوتاه بیاید و هوای مامانم را داشتم باهام قطع رابطه کردن و فقط با من دعوا میکردن که حقته هرچی سرت میاد
من دکترا دارم از بهترین دانشگاه ولی متاسفانه کار نتونستم پیدا کنم همسرم همش مدرک میزنه تو سرم الانم که مامانم گفت نیا خونمون برادرت ناراحت میشه همش داره بهم سرکوب میزنه درصورتیکه خانواده خودش داغونتر از این حرفان من خیلی ادم منظم و مرتبی هستم و به خانوادم اهمیت میدم و تمام وقت و فکرم گذاشتم روی دخترم حتی یه دوست ندارم میترسم بفهمه چه همسر و خانواده داغونی دارم که بتونم باهاش درد دل کنم نمیدونم چیکار کنم تازه تمام موهام مثل مادر بزرگم سفید شده که هر کی منا میبینه میگه پیرزن شدی من خیلی تنهام نه دوستی نه خانواده ای دارم که بتونم یه تلفن بهشون بزنم نه همسرم و نه خانواده همسر و بدتر از این با این همه درس و معدل ۱۹ بیکارم و دستم تو جیب خودم نیست شب دیرتر میخابم که بتونم با خودم درد ودل کنم و گریه کنم بخوابم و ادامه زندگی….
سلام به شما پری جان
قابل درک است که این شرایط برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما در این مسیر اگر دائم بخواهید بر نداشته هایتان و تمرکز بر گذشته پیش بروید خب شرایط روحی شما بهم می ریزد .
هرچند تلخ و دردناک اما نیاز است که سبک رفتاری خانواده ها را بپذیرید و سعی کنید برای زندگی خودتان گام بردارید.
در مورد ارتباط با همسرتان بهتر است هردوی شما بدانید که زندگی مشترک شما ها جدا از زندگی خانوادگی است و قرار نیست شماها مسئولیت رفتارهای خانواده هایتان را بر عهده بگیرید چون این مسیر همانطور که در این ۹ سال تجربه کردید کمکی به زندگیتان و داشتن شرایط بهتر نمی کند.
بهتر است برای بهبود شرایط روحی خود در اولین گام به روانشناس مراجعه کنید چون شرایط روحی شما تاثیر زیادی بر روابط و مسیرهای انتخابی شما خواهد داشت در کنار اینکه بهتر است برای بهبود زندگی مشترکتان با همسرتان برای زوج درمانی اقدام کنید.