باسلام من دختری۲۵ساله ام مدت۳سال باپسری اشناهستم ماقصدمون ازدواج منتهی بخاطر شرایط بی کاری ایشون هنوز خونواده هاباخبرنیستن.تقریبادوسال پیش ایشون بایک دختری که هردوی مامیشناختیم بمدت یک هفته درارتباط بودن که بطوراتفاقی من فهمیدم وایشونم بعدکلی معذرت خواهی و…منو راضی کردن که فقط یک خطابوده…ازون زمان تاالان من خیلی وسواس گرفتم جوریکه مدام بهش شک میکنم حتی چندین بارکارمون به بحث وجدل کشیده وقشنگ حس میکنم دیگه اون اعتبار قبل روبراش ندارم اگرچه خیلی سعی میکنن مطابق میل من رفتارکنن وبقول معروف بهانه دستم نده.لازمه بگم ماازهم دوریم ولی هرروز باهم درارتباطیم.حتی ایشون گفتن کارپیداکردن وبخاطررسیدن بهم دارن تلاش میکنن.بااین اوصاف من نمیدونم اصلااعتمادکردن به ایشون کار درستیه یانه،واینکه من دارم اشتباه میکنم ازچک کردن مداوم وبحث…البته خودمم هم میدونم آفت زندگی غرزدن وبحث وجدال اماواقعاهرچقدسعی میکنم نمیتونم جلوی خودم روبگیرم وبالاخره چیزی میگم‌که نبایذ.لطفامنو راهنمایی کنید.میخوام هرچه زودتر ازشر این وسواسای فری ودغده های الکی خلاص بشم.باتشکر مریم