سلام.من۴۳ساله و مشغول ب کار تدریس زبان انگلیسی و ترجمه هستم. تقریبا ده سال قبل با همسرم ک ب تازگی از اروپا برگشته بود(یازده سال تو ی کشور اروپایی مشغول کار بودند) اشنا شدم و بعد س ماه اشنایی عقد کردیم،(همسرم ۶سال از بنده بزرگتر هستند) تو دوران عقد همون دو ماه اول من متوجه شدم ک همسرم خیلی زود عصبی میشن استرس میگیرند اما اون موقع ب من میگفتن قیافت ب دلم ننشست اما نتونستم با خودم کنار بیام باهات ازدواج کردم هر چی میگفتم جدا بشیم میگفتن نه من ک نمیگم دوست ندارم تو این کار انجام بدی اون کار انجام بدی من ازت
راضیم، حتی ی مدت ازم میخاستن ماسک بزنم، خلاصه با همه دعواها و مشکلات دوران طولانی عقد ما سپری شد و با ی جشن خیلی ساده ( همسرم داشت خونه میساخت پولش تموم شد پدرم مریض بودن و من راضی شدم با ی جشن خانوادگی برم سر خونه زندگیم)و بدبختیای ما رنگ جدیدی گرفت همسرم عملا کار نمیکرد و هر جا پول کم میاورد ب من گیر میداد چند بار ب قصد جدایی رفتم خونه مادرم هر بار با گریه و زاری و عذر خواهی برم گردوند و این بین هر بار اسم بچه می اوردم میگف ما شرایط بچه دار شدن داریم؟یکی دوبار ناخواسته باردار شدم سقط شد، رفتم دکتر گفتن شما مشکل نداری همسرتون باید ازمایش بدن ک ایشون گفتن شده قید بچه رو بزنم ازمایش نمیدم خلاصه ک ایشون برای من ب عنوان همسرشون هیچ حقی قایل نیس البته ب حرف شعار میدن اما در عمل حتی وقتی چیزی تو منزل جا ب جا کنم لباسشویی یا جارو برقی روشن کنم و ایشون حالش خوب نباشه دعوای اساسی راه میافته، اینم بگم ک ایشون تقریبا همیشه خونست حتی وقتی کسی تماس بگیره ک بیاد خونه ما ایشون مخالفه و چطور باشه اوکی میده، مثلا همین دیروز خاهرم تماس گرفتن منزل هستید دو دقیقه مزاحم بشیم عیدی میخاست بیاره منم گفتم بله همسرم یک دعوایی راه انداخت ک مجبور شدم ب خاهرم زنگ بزنم بگم نیان البته چون همه اخلاقش و میدونم کسی از خانواده من خونمون نمیاد مگه مراسمات …از این اتفاقات بارها رخ داده، الان مشکل من اینه ک ب این نتیجه رسیدم این زندگی درست بشو نیس مردی ک ن از لحاظ عاطفی ن مالی حمایتی نمیکنه چرا باید باهاش بمونم اما هر بار جدی ب رفتن فکر میکنم ته تهش بهانه میارم اما درد اصلیم اینه نمیتونم ازش دل بکنم…چکار کنم ک وقتی مظلوم نمایی میکنه کم نیارم، دلم نسوزه، چون میدونم همش حرفه و اخلاقش درست نمیشه من درک میکنم ایشون بیماره خیلی سعی کردم ببرمش مشاوره قبول نکرد، ی دوره هم پیش دکتر اعصاب رفت داروهاش نخورد
الان دیگه تحملم تموم شده و واقعا احساس میکنم مریض شدم.
ممنون میشم راهنمایی کنید