سلام . من در کودکی و نوجوانی خود را در خانواده ای کاملا نادان که کاری جز دعوا و پرخاشگری نداشت بزرگ شدم . الان دختری 32 ساله هستم . تمام این سالها تلاش کرده ام که خوب باشم . من توی زندگی عاطفی ام به شدت شکست خورده هستم . کسیو که دوستش داشتم رو نتونستم نگه دارم اونم رفت 10 سال گذشت دوباره برگشت اینبار بیشتر از قبل اذیتم کرد . اون ازدواج کرده بود و مدام از من شماره میخواست بدون اینکه حتی اسم منو بیاره … و دوباره رفت … الان مطمئن شدم ازدواج کرده . اونقدر حالم بده که ادامه زندگی واقعا برام سخته . همه چیز برام بی اهمیته . نمیدونم دلیلش چیه که هیچوقت خوشحال نیستم ! من با رفتن اون کنار اودم . اما با حال بد خودم کنار نمیام . حس میکنم هنوز دوستش دارم اما هیچ حقی ندارم . میدونم حتی فکرکردن بهش غلطه اما من افسرده شدم . حرفام خنده داره اما توان زندگی ازم گرفته شده . کمکم کنید … همه چیز تقصیر خودم بود. اگه خوب بودم اون نمیرفت . الان چون نتونستم برا اون خوب باشم دیگه نمیتونم با کسی دیگه ارتباط برقرار کنم . باخودم میگم چون با اون نتونستم خوب باشم پس با کسی دیگه چطور خوب باشم . از این وضع خسته شدم . لطفا با رهنماییتون کمکم کنید